به گزارش پایگاه خبر یتحلیلی چهارفصل، امین حطیط تحلیلگر مسائل راهبردی منطقه عربی در مقالهای در روزنامه البناء لبنان نوشت: وقتی که آمریکا در سال 1991 با حضور فیزیکی نظامی خود تحت عنوان مأموریت طوفان صحرا وارد منطقه خاورمیانه شد تا کویت را که صدام حسین با دستور و تشویق خود آمریکاییها اشغال کرده بود، آزاد نماید؛ به دنبال دستیابی و تسلط بر منابع نفتی و در اختیار گرفتن گذرگاههای آبی این منطقه بود که شریانهای اقتصاد جهانی را کنترل کند. این اقدامات در چارچوب ایجاد نظم نوین جهانی بود که این کشور بر مبنای نظام تکقطبی به دنبال تحمیل آن به منطقه بود و میخواست خاورمیانه را به مستعمره آمریکا تبدیل کند و هیچ صدای معترض یا مخالفی را در آن نشود.
آمریکا در گام اول با انتشار نیروهای خود در خلیج فارس موفق شد و توانست در کمتر از 2 هفته خلیج فارس را به دریایی برای نیروهای ناتو تبدیل کند. واشنگتن تصور میکرد که ایران و سوریه نیز تسلیم این کشور شده و برای ایفای نقش اعطایی از سوی آمریکا در منطقه صف خواهند کشید. این نشان دهنده برداشت نادرست آمریکا بود، به ویژه اینکه آمریکا بعدها پی برد که 2 کشور مذکور نه تنها تسلیم آمریکا نمیشوند، بلکه مقاومتی مسلحانه را در پیش میگیرند که متحد اصلی و ابزار استراتژیک این کشور در منطقه یعنی اسرائیل را هدف قرار میدهند. به این ترتیب محور مقاومت در منطقه شکل گرفت که ناشی از تفکرات مبارزه جویانه با تبدیل شدن خاورمیانه به مستعمره آمریکا بود. آنها به دنبال خاورمیانهای بودند که متعلق به ساکنانش باشد و مناسبات آن با جهان خارج در جهت حفظ منافع ملتهای منطقه ترسیم شود.
2دهه بعد از درگیریهای نظامی و جنگهای غیر قانونی آمریکا با حمایت و پشتیبانی شورای امنیت آمریکا در نهایت به این نتیجه رسید که با توجه به تواناییهای محور مقاومت، این کشور نمیتواند خواب و خیالهای خود را در منطقه محقق نماید، واشنگتن همچنین 4 سال بعد از آتشافروزی در کشورهای عربی مطمئن شد که براندازی محور مقاومت برای اجرای توطئههای این کشور بسیار مشکل است، به ویژه اینکه کاخ سفید متوجه شد که مقاومت توانمندی نظامی و تجربه مبارزاتی گستردهای را در اختیار دارد که مانع از تسلیم نظامی بر آن و تسلیم شدن با استفاده از قدرت نرم یا استراتژی سختافزاری میشود.
به این ترتیب آمریکا به دنبال تلاش برای استراتژی تعیین خسارتها برآمد و سعی کرد بر اساس مبنای "اگر به همه آن دست پیدا نکردی، همه را رها نکن " عمل کند و تا حد ممکن دستاوردهای بیشتری برای خود محقق کند. به نظر میرسد آمریکا ایده تسلط بر تمام خاورمیانه یا عقبنشینی از تمام آن را کنار گذاشته و ایده خروج از خاورمیانه نیز تفکر انتحاری است که آمریکا تصور آن را هم نمیکند. به این ترتیب آمریکا امروز اعتقاد به یکی از 2 گزینه دارد که بین غیرممکن بودن در اختیار داشتن انحصاری تصمیمسازی در خاورمیانه و خطرناک بودن عقبنشینی از این منطقه در نوسان است. آمریکا استراتژی راه سوم را در پیش گرفته که شامل 2 بخش است:
اول: احیای پروژه قدیم- جدید تجزیه منطقه که آمریکا در سال 1975 در لبنان به آن اشاره کرد و در سالهای اخیر بخشی از آن را در سودان به اجرا گذاشت. این پروژه مبتنی بر تجزیه کشورهای منطقه بر اساس مبانی فقهی یا دینی یا مذهبی یا معیارهای دیگر است، به گونهای که دولتهای کوچک تشکیل شده از رحم این طرح نتوانند منبع قدرتی که با تصمیمات صهیونیستی- آمریکایی را تهدید کنند، در اختیار داشته باشند.
به این ترتیب کشورهای مذکور قدرت مبارزه با اسرائیل را نخواهند داشت و نمیتوانند منابع ثبات و استفاده از ثروتهای خود که آنها را از خارج بینیاز میکند، در اختیار بگیرند. به این ترتیب مخالفان آمریکا در یک جبهه و موافقان این کشور در طرف مقابل با هم مبارزه میکنند و آمریکا و اسرائیل در این میان تنها نقش داور را ایفا میکنند.
رویکرد دوم مبتنی بر انجام معامله های انفرادی با هر کدام از ساختارهای محور مقاومت است تا هر کدام از آنها را به موافقت با منافع آمریکا در منطقه و آتش بس با این کشور و ابزارها و مزدوران آن تشویق کند و بتواند در بلند مدت پروژه تسلط خود بر منطقه را احیا نماید.
در عرصه اجرایی، آمریکا سعی کرد روش دوم یعنی منطق معامله و سازش به صورت انفرادی را آزمایش کنند، این تجربه در سوریه از طریق توافقنامه خلع سلاحهای شیمیایی و در ایران از طریق چارچوب توافق در زمینه پرونده هستهای این کشور دنبال شد. در ارزیابی اول و سپس ارزیابی عمیقتر مشخص شد که این 2 طرف آماده نیستند و هرگز نمیتوانند دیدگاه تسلیم و عقبنشینی را در دستور کار قرار داده و با سیاست تحریک و باج خواهی آنها تعامل کنند. این موضوع باعث شد آمریکا بار دیگر به شکست مانور خود و مشکلات ورود در منطقه از در پشتی پی ببرد.
به این ترتیب آمریکا به این نتیجه رسید که تنها راه تسلط بر منطقه در صورت تعهد به دیدگاه تسلط استعماری، همان پروژههای تجزیه است. به همین علت بار دیگر افق اجرایی این رویکردها از عراق آغاز شده است.
پروژه تجزیه که آمریکا بار دیگر به آن متوسل شده، برای جبران شکست های خود و در اختیار گرفتن تصمیمات محور هوادار خود و فلج کردن طرفهای دیگر است تا اسرائیل بتواند با آزادی در سایه مشغول بودن دیگر گروهها به جنگ و فقر و جنایتها و مصیبتهای خود اقداماتش را دنبال کند.
آنگونه که از روند اجرای پروژه آمریکایی مشخص شده و در رسانههای مروج سیاستهای آمریکا دیده میشود، این توطئه مبتنی بر تجزیه 5 کشور عربی به 18 کشور کوچک است. به این ترتیب که قیچی آمریکا نقشه های کشورهای عراق و سوریه و یمن و لبنان عربستان سعودی را شامل میشود و ممکن است مصر نیز قبل یا بعد از پروژه عربستان، وارد نقشه شود. نقش اردن در این میان تبدیل شدن به کشور جایگزین برای فلسطینیها است.
پروژه تجزیه خطر آشکار برای منطقه به شمار میرود، آمریکا اجرای این پروژه را از طریق قطعنامه خود که در کنگره تصویب شده، آغاز کرده است و در این میان دولت مرکزی عراق را دور زده و با تخریب نقش آن به صورت ضمنی به سه رژیم جداگانه در این کشور اعتراف می کند. عربستان سعودی و ترکیه نیز به دنبال تجزیه سوریه با ایجاد مناطق امن و مناطق پرواز ممنوع هستند تا بتوانند وارد این کشور شوند.
حال سؤال اساسی این است که آیا این پروژه موفق خواهد شد؟
براساس قدرت میدانی و توانمندیهای موجود در دست گروههای مخالف این پروژه که به صورت اساسی محور مقاومت و هواداران آن در افکار عمومی عربی و اسلامی را شامل میشود،
میبینیم که سرنوشت توطئه مذکور بنا به دلایل زیر شکست است:
- توانمندیهای میدانی گروههای منطقهای موانعی را در راه اجرای پروژه تجزیه منطقه و تقویت این توطئه ایجاد میکند، محور مقاومت توانمندیهایی دارد که عوامل این توطئه از آن آگاهی دارند و میدانند که با ایجاد آتش در کشورهای اسلامی در طول 4 سال گذشته نتوانستند آن را از بین برده یا تعطیل کنند، بلکه میتوان گفت که مقاومت در سایه این اقدامات تجربههای جدیدی به دست آورد و با امکاناتی که برای خود محقق کرده ، دشمن را غافلگیر کرده است.
- هوشیاری سیاسی نخبگان شامل طبقه روشنفکر و صاحب نظر و شجاع در تبیین مواضع میتواند به شکست و رسوا شدن این توطئه منجر شده و افکار عمومی مخالف با آن را ایجاد کرده و بر آن فشار وارد کند.
ملتهای منطقه پروژه تجزیه را رد میکنند، با وجود تمام تلاشهایی که دشمن در ایجاد بستر مناسب برای شکافهای دینی یا فرقهای به کار میگیرد، اما با وجود سقوط بعضی مزدوران و عوامل پولپرست و شهوت پرست در دام دشمن، بستر کلی ملتهای عربی متمرکز بر رد شکاف و اختلاف است.
محیط عمومی بینالمللی به سادگی نمیتواند تناسبی برای اجرای پروژههای غربی موردنظر آمریکا ایجاد کند، در اینجا منظور ما رأی روسیه در شورای امنیت است که با حمایت چین همراه است.
با وجود تمامی این مسائل و به رغم آگاهی ما نسبت به پروژه تجزیه منطقه، ما معتقدیم که موانعی که مانع از موفقیت این طرح میشود، زیاد است. اما برای این که این موانع تأثیرگذاری خود را برای جلوگیری از توطئه مذکور از دست ندهد، همه باید برای مقابله با این توطئه هشیار باشند، از این منظر است که اهمیت مواضع سیاسی و درگیریهای میدانی موجود برای از بین بردن پروژه تخریبی غرب در منطقه دوچندان میشود.
منبع:مشرق
انتهای پیام/م.ن
نظرات کاربران