نظرخواهی

آیا ازعملکرد مهدی روشنفکر در توسعه شهرستان های بویراحمد، دنا و مارگون راضی هستید؟

تازه های سایت

6. دى 1394 - 12:04
میان‌ کارتون‌خواب‌های بوستان محله حقانی، زنان ودختران و پسران جوانی به چشم می‌خورند که دغدغه درس و دانشگاه ندارند و کار و خانه برایشان بی معنی است اما وقتی چشمانشان به دوربین می‌افتد با چشمانی از حدقه بیرون زده، توبیخت می‌کنند که از چه عکس می‌گیری، ما آبرو داریم، ما زن و بچه یا ..شوهر داریم.

به گزارش پايگاه خبري تحليلي چهارفصل،‌ به نقل از پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، واقعیت تلخ و غمبار محله هرندی در تهران این روزها به عنوان فاجعه‌ای دردناک از جمله آسیب‌های اجتماعی است که بارها کم و بیش در مورد این آسیب گفته‌ و شنیده بودیم، اما این اولین بار است و باورش هم سخت است که شاهد چنین وقایعی تلخ آن هم پیش روی مردم و مقابل چشم آنها باشیم.

 

اینجا برای مجرم و معتاد ترس و دلهره‌ای نیست، خلافشان شب و روز و ساعت نمی‌شناسد فقط ترس و دلهره‌اش برای ساکنان این منطقه و بچه‌های پاک و معصومی است که هر روز مجبورند این مسیر را از مدرسه تا خانه طی کنند. حضور دختران و زنان جوان در این پارک واقعاً دردناک و تأسف برانگیز است.

 

کافی است اگر ترسی ندارید سری به دروازه غار و پارک حقانی بزنید، محلی که این روزها نقل همه محافل شده از صدا و سیما گرفته تا رسانه‌های مکتوب.

اعتیاد و فساد و قماربازان هفت خط همگی در اینجا به خط شده‌اند، متأسفانه این روزها دبوار هویت و اصالت برخی محله‌های پایین شهر و قدیمی ترک خورده است، محله‌هایی با اصالت که دیگر نمی‌توان آن را به نام"چاله حصار"، " گود معصومی"، "حسام چال" و "گود زنبورک خانه" شناخت. اینجا محله شیخ رجبعلی خیاط است. اینجا محله شیهد هرندی و هرندی‌هاست، محله مرحوم شهید نواب صفوی است. از بازار تا عودلاجان و پامنار تا هرندی و دروازه غار هویت طهران است، شناسنامه طهرانی‌های اصل و مذهبی است.

 

گرچه این روزها حال و هوای این محله‌ها را غبار درد و دود فراگرفته است اما هنوز نشانه‌های هویت اسلامی و ایرانی‌اش از لابه لای دیواره‌های گچ مرده‌اش پیداست، هنوز هم در این محله پرچم و بیرق بزرگترین و قدیمی ترین هیآت‌های عزاداری طهران برافراشته است.

 

هنوز هم برای نجات و حفظ این ارزش‌ها و قداست‌ها، فرصت در اختیار داریم، نباید بگذاریم این محله‌ روزهایش روزهای پرهیاهو و شب‌های گردمرگ گرفته‌اش بیش از این رو به تخریب و خالی شدن از سکنه برود. هنوز هم می‌توان، یاوری برای دختران جوانی بود که برای تهیه دوا، تن به خودفروشی دهند، هنوز هم می‌توان دستان سرد و نیاز به محبت زنان تنها و مطلقه را گرفته و از منجلاب فساد و اعتیادی که در آن فرو رفته اند، نجات داد، هنوز هم می‌توان به مادری که فرزند 2 ساله‌اش را بخاطر اعتیاد به هروئین و شیشه از دست داده، کمک کرد و فرزندش را به او برگرداند، زنان و دختران جوان معتاد نباید شب را در گرم‌خانه‌ها و روز را در خماری و نشئگی و دود و سرمای بی‌محبتی سپری کنند.

 

زنانی که خود ساقی مواد می‌شوند، زنانی که دختران جوان‌تر را مهیای خودفروشی می‌کنند، زنانی که در پی نجات اقوام نزدیک خود به این محله‌ها می‌آیند، همه منتظر یک نگاه، منتظر یک فرصت دوباره و منتظر یک ناجی و حامی هستند.

صبح تا غروب در پارک هرندی

صدای تردد موتور سیکلت‌ها و قیقاژ آنها در پارک حقانی یک لحظه قطع نمی‌شود. دو ترک سوار موتور هستند و ساقی مواد می‌شوند، لا به لای معتادان می‌چرخند و مواد آنها را تأمین می‌کنند.

 

سایه سنگین نگاهشان را حس می‌کنیم، ترس و دلهره‌ایی برجانمان افتاده است، کسی از مسئولان شهرداری و شوار یار محله همراهمان نیست، سعی کردیم با ظاهری ساختگی وارد پارک هرندی شویم،البته راننده جوان سایت را نیز با خودمان بردیم که اگر مشکلی پیش آمد کمکمان کند، حال بماند که او همان دقایق اولیه که با یک زن جوان که سر و صورتش زخمی و خون آلود و با آرایشی بی سلیقه صحبت می‌کردم میدان را ترک کرد! البته از حرف‌هایش یک کلمه هم نفهمیدم. شنیده بودم وقتی که توهم می‌‌زنند، حرف‌های نامربوط زیادی می‌زنند! ولی از نزدیک چنین صحنه‌ و صحنه‌های دلخراش دیگری را ندیده بودم.

 

پایپ، شیشه، هروئین، زرورق(دواوگرت) به قول خودشان هر چی می‌خواستند برایشان مهیا است! زن جوان روی پله یکه و تنها منتظر ساقی سوارش نشسته بود.

خیابان‌ها ساکت هستند، هنوز کمر روز نشکسته است، عقربه‌ها ساعت 9 صبح را نشان می‌دهند، تکاپویی در گذرهای قدیمی و سالخورده محله هرندی دیده نمی‌شوند.

خانه‌های فرسوده تو سری خورده کنار هم بدقواره بالا رفته‌اند و تنها گاهی صدای پرهیاهوی گاری دستی کارگران افغانی به سکوت کوچه‌ها خط می‌اندازد.

کمی آن سوتر اما در حاشیه بزرگ‌ترین بوستان این پهنه رفت و آمدهای بیشتری به چشم می‌خورد، ورودی بوستان خلوت‌تر به نظر می‌رسد، همزمان با ورود ما وانت آبی رنگی غذا برای کارتن خواب‌ها و معتادان آورده است، همه گرسنه هستند، یک ظرف غذا با قاشق یک بارمصرف در دست دارند، عدس پلو است یکی از آنها به ما نزدیک می‌شود، سیاهی پشت دستانش در سفیدی ظرف یک بار مصرف خیلی توی ذوق می‌زند و گم می‌شود.

با دهان پُر و دندان‌های خرابش شروع به صحبت می‌ند، طلبکارانه می‌گوید: ( برای چه اینجا آمده‌اید؟ چه کار دارید؟ ) ابتدا می‌گوییم برای ساخت یک مستند آمده‌ایم و می‌خواهیم مشکلات شما را بشنویم. چند نفر غذا به دست دور ما حلقه می‌زنند، می‌گویند: ما مشکلی نداریم، کار داریم ( ضایعات فروش و زباله فروش) هستیم و غذا هم که داریم، فرد دیگری که خود را میثم معرفی می‌کند، جلو می‌آید و یک دسته اسکناس از جیبش در می‌آورد و می‌گوید: 29 ساله‌ام، ببین این همه پول دارم، پدر و مادرم خارج هستند، زن و بچه‌ام مسکو هستند، آنها برایم پول می‌فرستند، در ضمن در جنت آباد خانه‌دارم، اجاره می‌گیرم، مشکلی نداریم!! بهتر است جایی دیگر برای ساخت برنامه تان بروید.

سعید بچه همدان 30 ساله است، 15 سالگی ازدواج کرده و سال‌هاست که مواد مصرف می‌کند، او معتقد است با این وضع نمی‌توانیم با کسی صحبت کنیم، یعنی کسی حاضر به گفت وگو با ما نمی‌شود به عنوان بلد همراهمان می‌شود حضور او در کنار ما حکم تأیید و پذیرش‌مان از سوی معتادان بوستان حقانی است که تعدادی در نشئگی هستند و حال و نای حرف زندن ندارند و تعدادی هم خمارند نمی‌توانند یا نمی‌خواهند حرفی بزنند.

 

در گوشه‌ای از پارک خیلی‌ها تازه از خواب بیدار شده‌اند، با جان و تن خماری کشیده چندان به صرافت کنجکاوی درباره حضور بی‌دلیل ما در آنجا نمی‌شوند. برخی‌ها روی تکه فرشی کهنه و موکتی سوخته یا پتویی سوخته و غبارگرفته و نم‌‌آلود، چرت می‌زنند، حلقه‌های کوچک و بزرگشان پیش پای ما کنار ما و مقابل چشمان مان در حال استعمال انواع مواد مخدر هستند،برخی با زر ورق‌ها بازی می‌کنند و مشغول مهیا کردن کشیدن مواد افیونی می‌شوند و البته ما را با نگاه‌های خسته برانداز می‌کنند. اما از جای‌شان جُم نمی‌خورند!!

در همان دقایق اولیه چشم‌مان به همه جور آدمی در آنجا افتاد، یعنی همه جور آدمی بین‌شان پیدا می‌شد از افراد کیف سامسونت به دست و کاپشن چرم پوشیده تا پیرمردهای خنزر پنزری فروش و زنان و دختران جوان و میانسالی که به دنبال مشتری و تهیه مواد از این سوی چمن به آن سوی چمن بوستان و بخش انتهایی آن که ما حتی جرأت رفتن به آنجا را نداریم، کشیده می‌شوند.

دیدن بچه‌های 9 و 8 ساله چای فروش هم در این فضا دیگر جای تعجب ندارد حتی دیدن چادرنشینانی که با یک نایلون و یک تکه پارچه و دو تا نخ و کِش سرپناهی برای خود درست کرده‌اند و ردی از سیاهی و دود آتش تخته پاره‌ها برای دیوارهای بوستان حقانی به جا مانده، هم جای تعجب ندارد، چون اینجا قبح همه چیز ریخته شده است. دیوارهایی که گُله به گُله  از آتش روشن کردن‌های روزانه و شبانه معتادان سیاه شده است و ته مانده غذاهای نیمه خورده گوشه و کنار زیراندازهای پاره و حتی کنار پیاده‌روها... همه حاکی از درد و  رنجی است که وقتی قدم در این پارک می‌گذاری به عینه می‌بینی و تو را ساعت‌ها که نه حتی روزها و شب‌ها به فکر وا می‌دارد.

بوستان‌های محله هرندی مثل جزیره‌ای جدا از شهر با سکنه‌ای از معتادان است که سقف بالای سرشان آسمان است و فرش زیر پایشان تکه پارچه‌هایی که از گوشه و کنار شهر برای خود ست و پا کرده‌اند. اعیانی‌ترین زندگی‌ها در این جزیره، زندگی کارتون‌ خواب‌هایی است که چادری رنگ و رو رفته دارند و پتویی تازک و کهنه و اکثراً سوخته از دود سیگار و آتش و مواد...  

در میان کارتون‌خواب‌های بوستان محله حقانی، زنان و دختران و پسران جوانی به چشم می‌خورند که فرش زیرپایشان به دست چمن خیس خورده ی این بوستان‌هاست. افرادی که دغدغه درس و دانشگاه ندارند و کار با آبرو و خانه برایشان معنی ندارد. هر چند که وقتی چشمانشان به دوربین می‌افتد با چشمانی از حدقه بیرون زده جلو می‌آیند و تو را توبیخ می کنند که از چه عکس می‌گیری، ما آبرو داریم، ما زن و بچه یا شوهر داریم و ...

این منطقه آزاد اعتیاد است، اهالی محله هرندی به این موضوع اشاره دارند و گله‌مند هستند و بعضا از اینکه الان بگویند اهل محل هرندی هستند خجالت می‌کشند از اینکه در بوستان هرندی، خرید و فروش مواد مخدر و استعمال آن و پیدا کردن پایپ، شیشه و مواد مثل آب خوردن است.

باید شرمسار بود، گوشه و کناری از این بوستان‌ها نیست که به دست این افراد فتح نشده باشد و به راستی مسئولان مربوطه چه تدبیری اندیشیده‌اند؟!

مهمانان متجاهر و ناخوانده در پایتخت

مهمانان ناخوانده محله هرندی اغلب مسافران و مهاجران شهرهای دور و نزدیک هستند، خانواده‌هایی که به بهانه دوا و درمان یا پیدا کردن کار پا به تهران گذاشته‌اند و حالا که نمی‌توانند با اندک پس انداز داشته و نداشته‌شان خانه‌ای اجازه کنند و زندگی‌شان را بچرخانند، برای فرار از بار مشکلات و بخاطر عدم همراهی همسرانشان با یک یا دو بچه گوشه‌ای از این بوستان چادر زده‌اند یا گوشه‌ دنجی در خماری و نشئگی شب را به روز و روز را به شب سپری می‌کنند.

آدم‌هایی که سر کلاف زندگی را گم کرده‌اند و حالا که دست به دست سیگار و اعتیاد و دود و مواد داده‌اند، روی برگشت به خانه و شهر خود را هم ندارد، البته اگر دستی به سویشان دراز شود و آنها را از منجلاب بیرون آورد و کاری به آنها بدهد، هرگز آن را رد نمی‌کنند و فقط نیازمند این هستند که یک حامی از اول تا آخر با آنها باشد.

سعید از همین تیپ آدم‌هاست او هم روزی در شهر و دیارش سرو سامانی داشت و امروز به دلیل بیکاری، زن و بچه‌اش از او جدا شدند، او در یک تولیدی لباس مردانه خیاطی می‌کند، به دلیل مشکلات زندگی برای فرار بار مشکلات به اعتیاد پناه برد و بالاخره سر از زندان در آورد. در برابر سؤالم که چرا ترک نمی‌کنی؟ در حالی که اشک چشمانش پهنای صورت آفتاب سوخته‌اش را گرفته است، می‌گوید: 13 بار ترک کردم اما وقتی، پاک بیرون آمدم نه سرپناهی داشتم و کاری و زن و فرزندی که به آن دلخوش شوم... الان هم دوست دارم ترک کنم به شرط آنکه پس از پاک شدن کاری داشته باشم تا بتوانم پیش زن و بچه‌ام سرم را بالا بگیرم. این حرف تنها سعید نیست، میثم، علی اصغر، ابراهیم  و محمد هم حرفشان این است.

با آمدن خانمی به اسم حسینی با صحنه‌ و مطالبه‌ای متفاوت رو به رو می‌شوم؛ او می‌گوید: (خبر حضور شما را از بچه‌ها شنیدم، خواهرم بانو داخل استخر ( بدون آب ) زیر آن چادر منتظر شماست که با شما به کمپ بیاید و ترک کند. ) فرصت رفتن پیش بانو را نداریم اما شماره تماس همکارم را می‌گیرد تا با یک کمپ برای ترک او و دیگر دوستانش هماهنگی‌های لازم را انجام دهیم.

اینجا چشمان منتظر سو سو می‌زند

اینجا خیلی‌ها منتظر یک تلنگر، منتظر یک فرصت دوباره، منتظر یک زندگی هستند، منتظر دستی گرم و حمایتگر هستند تا دست خالی و سردشان را بفشارد.

سولماز 21 سال دارد، آرام و سر به زیر، نگاهش به زمین دوخته شده است، مادرش از دنیا رفته و با پدرش زندگی می‌کند، معصومیت از دست رفته از چهره‌اش می‌بارد ولی برای تهیه مواد در اینجا به هر کاری دست می‌زند.

وقتی به او می‌گویم چه شد که به این راه کشیده شدی، می‌گوید: خواهرم دندان درد داشت او مواد می‌کشید و من هم مواد می‌کشم.!

تا دوم ابتدایی درس خوانده و به خاطر اعتیاد به مدرسه نرفته است و سه ، چهار سالی است که در این پارک رفت و آمد می‌کند.

به او می‌گویم: چرا ترک نمی‌کنی؟ می‌گوید:«وقتی پدر و خواهرم مواد می‌کشند؛من می‌توانم سالم باشم؟یک بار به کمپ رفتم ولی وقتی خانواده معتادند من چگونه می‌توانم سالم باشم؟ »

در همین حین با یک خانم دیگر که اهالی این پارک او را به نام " مادر " می‌شناسند آشنا می‌شویم. می‌گوید: دو فرزند دختر دارم، یکی دانشجو و دیگری وکیل است، او می‌گوید: من سال هاست که پاک شده‌ام و به این بچه‌ها و جوانان کمک می‌کنم. اینکه مأموران این بچه‌ها را کتک می‌زنند تا ترک کنند نتیجه معکوس می‌دهد، او که خود را یک پاک شده معرفی می‌کند، می‌گوید: « 12 سال معتاد بودم، 4 سال است که پاک شده‌ام.» به او می‌گویم: پس اینجا چه می‌کنی؟ « با دستش رو به سولماز و دیگر دختران جوان اشاره کرده و می‌گوید: باید یکی مراقب آنها باشد و به آنها سر و سامان دهد و کار آنها را درست کند.» ابتدا دقیقا متوجه نمی‌شوم که چه می‌گوید اما الان می‌شود حدس زد که نقش او در اینجا چیست.

وصیتی برای درمان معتادان

اقبال شاکری رئیس کمیسیون عمران شورای اسلامی شهر تهران در مورد راهکار جمع آوری معتادان برای کاهش مسئله اعتیاد بر این باور است که تا اشتغال ایجاد نشود چرخه ساماندهی محله هرندی تکمیل نمی‌شود. نکته‌ای است که همه معتادان در پاسخ به اینکه چرا ترک نمی‌کنید به آن اشاره می‌کردند و می‌گفتند خوب مشکل ما این است که پس از ترک، کاری نداریم که انجام دهیم و دوباره ناخودآگاه سر از اینجا در می‌آوریم.

شاکری در ادامه توضیح می‌دهد که: سالانه 2 میلیون و 600 هزار نفر به بیکاران اضافه می‌شود و تنها دولت می‌تواند برای 600 تا 800 هزار نفر شغل ایجاد کند و در مقابل هر سال 2میلیون نفر به بیکاران اضافه خواهد شد. پس باید کارهایی از جمله دور کاری در محله هرندی اتفاق بیفتد تا بتوانیم نسبت به اشتغال این افراد کاری انجام دهیم.

رحمت الله حافظی رئیس کمیسیون سلامت شورای شهر تهران هم معتقد است که باید معتادان را جذب کنیم نه جمع آوری و پاکسازی.

مهدوی در ادامه می‌گوید: مشکلات آسیب‌های اجتماعی طی چند سال گذشته نه تنها کاهش نیافته بلکه افزایش یافته است. موضوع اعتیاد و آسیب‌های اجتماعی ناشی از آن در حال حاضر آنقدر علنی شده که دیگر کسی نمی‌تواند آن را انکار کند. حال در این شرایط لازم است متولیات امر در این زمینه با همکاری همه جانبه و جدی مشکلات را مطرح و برای آن راهکار ارائه کنند.

گزارش از: علیرضا ابوالفضلی

قسمت دوم این گزارش به زودی منتشر می‌شود...

انتهای پیام

نظرات کاربران

شبکه اطلاع رسانی دانا
قلم_گزینشی