به گزارش چهارفصل، روزنامه "تایمز اسرائیل" در روز دوشنبه 31 شهریور1393 ، 22 سپتامبر با اشاره به فعالیتهای امنیتی موساد اعلام کرد :"مردی که قبل و بعد از حادثه المپیک مونیخ در سال 1972 میلادی ریاست واحد عملیاتی موساد را بر عهده داشت دیروز در سن 87 سالگی درگذشت. "مایک هراری" به همراه "پنینا" همسر، دو فرزند و پنج نوهاش زندگی میکرد." سپس"تایمز اسرائیل" چنین ادامه داد:"در سال 1980 میلادی "هراری" بازنشسته شد. او در اواسط سال 2000 میلادی از سوی "مئیر داگان" رییس وقت دستگاه امنیتی رژیم اسرائیل فراخوانده شد. او بخشی از یکی از "مهمترین عملیات مخفیانه موساد" را به "هراری" واگذار کرد این موضوع در کتاب" مرد عملیات : داستان مایک هراری فرمانده واحد عملیات موساد" نوشته آهارون کلاین. "איש המבצעים: סיפורו של מייקהררי, מפקד היחידה המבצעית של המוסד" (הוצאתכתר) مطرحشده است.
بعدها روزنامه "تایمز اسرائیل" به نقل از یکی از منابع آگاه در موساد گزارش داد که منظور از "مهمترین عملیات" مأموریت درباره برنامه هستهای ایران بوده است. این منبع آگاه در ادامه خاطرنشان کرده که "هراری" برای این موضوع ماهها در خارج از سرزمینهای اشغالی مشغول جمعآوری اطلاعات بوده است. این منبع خاطرنشان کرده که احتمالاً هراری به سرزمین "دشمن" (ایران) اعزام نشده بود بااینحال، گویا او "راهحلی خلاقانه برای حل مشکلی ارائه کرده که قابلحل شدن نبوده است."
مایک هراری، مردی که به جیمز باند صهیونیست مشهور بود مهارتش در هدایت عملیاتهای تروریستی بود. افسری که ترور مبارزان فلسطینی کسبوکارش بود و به همین سبب، عنوان "فرمانده افسانهای" از سوی جامعه امنیتی رژیم اسرائیل بر وی اطلاق میشد. مردی که در رأس برنامه جاسوسی موساد علیه برنامه هستهای ایران قرار داشت. مئیر داگان که تا سال 2011 رئیس موساد بود و عمده فعالیتهایش بر جاسوسی از برنامه هستهای ایران متمرکز شده بود، هراری را نفر اصلی طرحهای موساد برضد برنامه هستهای ایران قرار داده بود که ترور دانشمندان هستهای ایران از جمله اقدامات برنامهریزی و سازماندهی شده او بود.
هراری بالاخره در سن 87 سالگی به ایستگاه مرگ رسید و به اجدادش پیوست. نام وی با برههای خاص از تاریخ مبارزات برحق ملت مظلوم فلسطین و نیز تحولات سیاسی – امنیتی منطقه غرب آسیا عجین شده است.
نوه ها و خانواده هراری در مراسم خاکسپاری وی
اما آنچه تایمز اسرائیل نگفت این است که مایک هراری نماد تروریسم دولتی اسرائیل و یکی از معماران دیپلماسی و عملیات پنهان رژیم صهیونیستی در جهان، بهویژه آمریکای لاتین و نیز از طراحان و فرماندهان ارشد اقدامات مخفی این رژیم بود. امری که در سخنان برخی مسئولان ارشد این رژیم در مراسم خاکسپاری وی بیان شد.
چنانچه موشه یعالون با ستایش از هراری گفت: "مایک متعلق به گونه نادری از مردان است که توان دولت سازی دارند. بسیاری از فعالیت های مایک هراری به عنوان یک جنگجو و فرمانده موساد برای امنیت اسرائیل، شناخته شده نیست و هرگز شناخته نخواهد شد، اما همه کسانی که او را میشناسند، میدانند که این مرد انجام جسارت انجام اقدامات نادر و پیشگامانه را همراه با شجاعت و خلاقیت داشت و بر موساد و نسلهای آن تأثیرنهاد و جزو جنگندههای آشکار این روز و برای سالهای سال باقی میماند. "
شابتای شاویت رئیس سابق موساد (1989-1996) هم در این مراسم گفت: "من او را زمانی ملاقات کردم که من در آغاز راه موساد بودم. در دهه 1970 نیروی تابع وی بودم. او ذهنی قوی داشت و قدرت ادغام رشته های مختلف در زمینه اطلاعات را داشت. حرفه اصلی اوعملیات پیچیده بود که برخی از آنها منتشر شده است مانند تعقیب قاتلان شهروندان یهودی با این حال، بسیاری از عملیات های وی اعلام نشده، و این خوب است. او سهم قابل توجهی در قابلیت بازدارندگی دولت اسرائیل علیه کشورهای عربی داشت. و خیلی زود است که در مورد آن صحبت شود. او شخصیتی کاریزماتیک داشت و همیشه مایل بود تا در خط مقدم باشد و به همین ترتیب زیردستان خود را نیز اینگونه آموخت. "
شابتای شاویت رئیس اسبق موساد 1989-1996 در خاکسپاری هراری
این یادداشت نگاهی گذرا خواهد داشت به سوابق اطلاعاتی و پنهان مایک هراری به عنوان یکی از چهرههای برجسته ی تروریسم دولتی و اقدامات پنهان وی تا به این بهانه بخشی از تاریخ تروریسم دولتی و دیپلماسی پنهان رژیم صهیونیستی مورد بازخوانی و بازروایی انتقادی قرارگیرد.
ورود به دنیای موساد
هراری سمت چپ ، میلان 1947 - هراری در جوانی ، در ایتالیا و در کنار اعضاء سازمان پالماخ
هراری طی مدت فعالیت در «موساد لِ عالیابت» در ایتالیا و فرانسه روشهای زندگی مخفیانه را آموخت. فعالیتهای وی در این سازمان حداقل یکبار در یک رمان اسرائیلی به نام The Gideonim Shabtai Teveth منعکس شده است. در این رمان از وی با نام الکس یاد میشود. هراری و در جنگ میان رژیم صهیونیستی و ارتشهای عربی در سال 1948 نیز شرکت کرد.
جیمز انگلتون ؛ دوست خوب اسرائیل
هراری در زمان فرماندهی عملیات مهاجرت 1.300 یهودی را به طور غیر قانونی به سرزمینهای اشغالی را توسط عالیابت در رم با هماهنگی جیمز انگلتون رئیس وقت ایستگاه سرویسOSS (سلف سرویس CIA) در رم به انجام رساند. هراری با پرداخت رشوههای کلان توانست به این مهم نائل شود.
«جیمز انگلتون» کسی که از او به عنوان «قدرتمندترین و مرموزترین چهره CIA و «سرجاسوس» CIA یاد میشود، در سال 1954 به ریاست ضدجاسوسی CIA رسید. وی پیش از آن به یکی از مهمترین پستهای CIA دست یافته بود. او رابط رسمی CIA با تمام سرویسهای اطلاعاتی کشورهای خارجی متحد آمریکا بود. روابط نامبرده با اسرائیل، آن قدر نزدیک بود که از وی به عنوان «عامل اسرائیلیها» یاد میشد. اسرائیلیها هم به پاس قدردانی از خدمات بیشمار انگلتون بنای یادبودی از او در سرزمینهای اشغالی، برپا کردهاند.
انگلتون در رم توسط پایگاه سیاسی آژانس یهود شناسایی و مناسب رابطه تشخیص داده شد. آژانس یهود و موساد لِ عالیابت در وی یک متحد قوی میدید. این رابطه به مرور زمان گرمتر و عمیقتر شد به نحوی که زمانی که انگلتون مسئولیت رابطه با سرویسهای اطلاعاتی خارجی در CIA را بر عهده گرفت کلید رابطه با موساد و سرویسهای امنیتی صهیونیستی را در انحصار خود نگه داشت و از ان به مثابه کلید گنجینهای استراتژیک بهره میبرد. انگلتون توانست بذر دوستی با اسرائیل و دشمنی با اعراب را در دل CIA بکارد. بذری که دهههای بعد به بار نشست و پیوندی فوق راهبردی میان آنها برقرار کرد.
در جادهای که در نهایت به بزرگراه بیت المقدس تل آویو میپیوندد، پلاکی وجود دارد که نوشته روی آن به انگلیسی و عبری به این مضمون است: «جیمز جِزِس انگلتون. 1987-1917. به یاد یک دوست خوب.» عین همین ستایش روی پلاکی کوبیده شده بر دیواری مشرف بر بخش قدیمی شهر بیت المقدس هم نوشته شد و در سال 1987 [1366] در حضور عدهای از مقامهای قدیمی و جدید اطلاعاتی رژیم اسرائیل پرده برداری گردید. امنیتیهای اسرائیل به افتخار یکی از همکاران خود در دنیای اطلاعات و کسی در آنجا گرد آمده بودند که حدود یک ربع قرن، قدرتمندترین و مرموزترین چهره CIA بود. انگلتون در بسیاری از رخدادهای عجیب و سری دنیای اطلاعات درگیر بود، اما اسرائیلیها دوست دارند به صورتی از او یاد کنند که گویی به آنها نزدیکی ویژهای داشته است.
جیمز انگلتون رئیس ضد جاسوسی CIA و دوست خوب اسرائیل
به همین دلیل است که برای تعظیم به مقام و خاطرهاش بنای یادبود بپا کردهاند. زمانی پیش، اینکه یک رئیس امور اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا این چنین مورد کرنش و احترام اسرائیلیها قرار گیرد، امری غیرقابل درک بنظر میرسید، در واقع پذیرش این احترام از سوی رفقای وی در ایالات متحده نیز چندان قابل درک نبود. هنگامی که انگلتون برای نخستین بار به اسرائیل رفت، این دولت تازه تأسیس به هیچ عنوان یک متحد وفادار ایالات متحده در نطر گرفته نمیشد و برعکس، اسرائیل ارتباطات ایدئولوژیک و سیاسی بسیار محکمی با اتحاد شوروی و سیستم آن داشت.
جیمز انگلتون در اکتبر 1951 [1320] اولین سفر خود را به اسرائیل آغاز کرد و این اولین دیدار از تعداد زیادی ملاقات بود که در دوران خدمتش با مقامات اسرائیلی در داخل اسرائیل داشت. او در تمام دوران کار برای CIA رابط اصلی آن با موساد بود و رابطه ای با آن ايجاد کرد که اسرائیلی ها اینک در بیشه خارج از اورشلیم با برپا داشتن یادبودی آن را گرامی میدارند. همانطور که از لوحه یادبود او نیز هویداست، اظهارات احساساتی همتایان اسرئیلی این سرجاسوس پر است از احترام و توجه گرم و صمیمانه. تدی کالک در یکی از همین نوع اظهارات میگوید: «در زمانی که هیچکس چنین اعتقادی نداشت، جیم در وجود اسرئیل یک متحد حقیقی ایالات متحده یافته بود.» این امر که انگلتون برخی دوستی های نزدیک شخصی با اسرائیلی هایی مانند خود «تدی کالک» ( رئیس شاخه سیاسی آژانس یهود) و یا «عاموس مانور» (مقام ارشد آژانس امنیت داخلی شین بت) برقرار ساخته بود، مسلماً حقیقت دارد. یکی از دوستان آمریکایی اش به یاد می آورد که وی چگونه «با اسرائیل جور بود. با لحنی که او از اسرائیل حرف می زد، حرفهایش را به نیوریپابلیک [مجله نظامی طرفدار اسرائیل] شبیه می ساخت.»
روابط میان هراری و انگلتون اگرچه در در سالهای 1947 آغاز شد اما این روابط که نمونه ای از روابط سرویسی میان CIA و موساد بود تا زمان مرگ انگلتون تداوم یافت . البته هراری تنها دوست انگلتون نبود. انگلتون با رؤسای هراری و مقامات ارشد وی روابط دوستانه تری داشت، چون هرچه بود از نظر موساد و هراری او دوست خوب اسرائیل در دستگاه اطلاعاتی ایالات متحده آمریکا بود.
از جمله خدمات انگلتون میتوان به پرونده «نومک» اشاره کرد. شركت «نومك» شركت مواد و تجهيزات هستهاي بود كه در آپرلو، پنسيلوانيا شهر كوچكي در شمال شرقي پيتسبورگ مستقر بود. این شرکت در واقع کارخانه تولید سوخت هسته ای و غنی سازی اورانیوم در آمریکابود. دوستان هراری در سرویس لاکام رژیم صهیونیستی با نفوذ در این کارخانه توانسته بودند 578 پوند اورانيوم بهطور اسرارآميزي از نومک بربایند. از لحاظ تئوري اين مقدار براي ساختن حداقل 11 بمب اتمي كفايت ميكرد.
مأمورین رسيدگيكننده FBIو CIAبر اين باور بودند كه مأموران اسرائیل توانسته اند اورانيوم را با درجهاي كه براي توليد سلاح لازم است در اختيار دولت اسرائيل گذاشته است. رسيدگيهاي مربوط به «نومك» و جاسوسان اسرائیلی از قبیل «رافي ايتان» ، «آوراهام بندور» ( معروف به «آوراهام شالوم» و رئیس شاباک از 1980 تا 1986) و همچنين بررسي ساير موضوعات مربوط به امور هستهاي، موجب نگراني فراواني در اسرائيل شد. چه اینکه سرنخ های در این پرونده FBI را به «زلمان شاپيرو» رئیس نومک ، می رساند. شاپیرو در سال 1921 در «اوهايو» متولدشده بود. او پسر يك خاخام ارتدوكس بود. انگلتون به عنوان رئیس ضدجاسوسی CIA درست سربزنگاه حاضر شد و به عنوان درست به بهترين دوست موساد مانع از ادامه رسيدگي به پرونده نومک و مظنون اصلی ان یعنی اسرائيل شد.
هراری پس از جنگ 1948
هراری پس از جنگ دوم جهانی و در سال1948 ، از سوی یعاکف کاروز مدتی به عضویت سازمان امنیت داخلی این رژیم به نام «شین بت» درآمد و به عنوان افسر امنیتی در وزارت خارجه رژیم نوپای صهیونیستی خدمت کرد و بدین ترتیب در جهان عملیات پنهان محو شد.
یعاکف کاروز Yaakov Karoz از دوستان نزدیک ایسر هارل بود که در دهه 1950 رئیس ایستگاه موساد در پاریس بود و بعدها مسئولیت تماس با ایران را بر عهده گرفت . کارور چندبار با تیمور بختیار رئیس وقت ساواک تماس گرفت و پس از آن به تهران دعوت شد و در نتیجه در سال 1958 در پوشش رئیس هیئت بازرگانی اسرائیل به تهران فرستاده شد تانخستین رئیس ایستگاه موساد در تهران به شمار آید. کاروز از 1960 تا 1963 ریاست "تول" Tevel (بخش روابط موساد با سرویسهای امنیتی خارجی) را عهده دار بوده و از 1963 تا 1980 معاون رئیس موساد بوده است .
گروه گیدئونیم از شبکه موساد لِ عالیابت اوری گورن، یوکی اشل ، عزرائیل عانو و، مایک هراری
هراری سپس شاخه دستگاه امنیتی را در فرودگاه های فلسطین اشغالی را تحت نظر شین بت تشکیل داد. شین بت سازمانی امنیتی بود که طی دستور مستقیم دیوید بن گورین به عنوان مسئول مستقیم حفظ امنیت داخلی رژیم صهیونیستی تأسیس شد. بنیانگذار و نخستین رئیس آن ، ایسر هارل بود. هارل از 1948 تا 1952 این مسئولیت را عهده دار بود و سپس به جای رئوبن شیلواخ به موساد رفت.
زاسلانی و تأسیس موساد
هراری در اوائل دهه 1960 و در زمان ریاست ایسر هارل بر موساد به عضویت موساد درآمد . موساد که در ابتدا با عنوان هاموساد لتئومהמוסד לתיאום ( نهاد هماهنگی) خوانده می شد در دوم مارس 1949 به دستور داوید بن گورین نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی به ریاست رئوبن شیلواخ بنیانگذار آن آغاز بکار کرد و در اول آوریل 1951 به دستور بن گورین مورد بازسازی قرار گرفت. در سال 1963 به (המוסד למודיעין ולתפקידים מיוחדים هاموساد لمودیعین ولتفکیدیم میوخادیم : نهاد اطلاعات و وظائف ویژه) تغییر نام یافت و به عنوان سرویس اطلاعات خارجی این رژیم وظیفه ترور ، خرابکاری ، اقدامات پنهان و جمع آوری و تحلیل اطلاعات در بیرون از مرزهای فلسطین اشغالی را عهده دار شد.
رئوبن شیلواخ معروف به زاسلانی بنیانگذار موساد
هراری و پیشرفت در موساد
هراری را می توان در زمره نسل اول موساد تلقی کرد. در این دوران هراری را به عنوان مردی درونگرا و بی احساس توصیف می کنند . دورانی که امیدی به پیشرفت وی در سلسله مراتب موساد نمی رود تا اینکه پس از طی شدن دوران ریاست ایسر هارل ( 1953-1963) و مئیر آمیت ( 1963-1968) بر موساد نوبت به زوی زمیر ، یکی از دوستان سابق هراری رسید . زوی زمیر به عنوان ریاست موساد ( 1968-1973) مسئولیت جوخه های ترور موساد را بر عهده هراری نهاد. در این زمان ، یعنی اوائل دهه 1970 ، موساد در جستجوی اهداف فلسطینی بود.
ایسر هارل معروف به ایسر کوچک دومین رئیس موساد در کنار داوید بن گورین
مانند بسياري از سياستمداران حزب كارگر، زوی زمیر در سال 1925 در لهستان متولد شده بود. او در سن هفت ماهگي به همراه پدر و مادرش به فلسطين آمد و نام خانوادگي آنها در آن زمان «زارزوسكي» بود. «زمير» در سن 18 سالگي به جنگجويان «پالماخ» پيوست، در جنگ سال 1948 براي استقلال شركت كرد و تصميم گرفت كه در نيروهاي دفاعي اسرائيل بماند. او به درجه سرلشگري ارتقاء يافت و مسئوليت يگان جنوب به وي محول شد و بعداً به عنوان وابستة نظامي در سفارت اسرائيل در لندن خدمت كرد.
سمت او در انگلستان به اين معني بود كه او فرصت حضور در جنگ شش روزه را از دست داد و شهرت و افتخار ناشي از شركت در جنگ مزبور نصيب ژنرالهاي ديگر نيروهاي دفاعي اسرائيل شد. او واقعاً فاقد جذابيت فردي بود و يك بوروكرات نظامي خشك به نظر ميرسيد. از نظر «اشكول» نقاط قوت «زمير» را ميشد در نقاط ضعفش پيدا كرد. بعد از دو دهه رؤساي جاسوسي مقتدر و مغرور، نخستوزير اسرائيل ميخواست كسي را كه شخصيتي كاملاً متفاوت دارد به رياست موساد منصوب كند. «زمير» واجد اين شرايط بود.
زوی زمیر رئیس وقت موساد در خاکسپاری هراری
هراری در دهه 1960 به رده KATSAקצ"א ترقی یافت. کاتسا یا "افسران اطلاعاتی" هسته اصلی مدیریت تصومت تلقی می گردند که نیروهای اصلی شناسایی و جذب دیگر عناصر اطلاعاتی و نیز افسران اصلی گردآوری اطلاعات می باشند. تعداد این افسران در مقایسه با CIA و دیگر سرویس های غربی که هزاران نفر راشامل می شود بنابر روایت استروفسکی افسر سابق موساد، تنها 35 نفرند. باز بنابر روایت "ویکتوراستروفسکی"، افسر فراری از موساد در کتاب "راه نیرنگ" این افسران هدایت 35000 Agent را در سرتاسر جهان بر عهده دارند. یعنی هر افسر کاتسا وظیفه هدایت حدوداً 1000 عامل را بر عهده دارد. هدایت نزدیک به 1000 عامل اطلاعاتی مستلزم توانمندی فوق العاده در شبکه سازی و هدایت شبکه می باشد.
در اوائل دهه 1960 ، هراری یکی از گردانندگان اصلی مأموران KATSA موساد در اروپا و از مدیران ارشد YARID بود . YARID بخش جمع آوری اطلاعات در اروپا است که فرماندهی منطقه ای موساد در اروپا محسوب می شود . در سال 1962 هراری افسر مسئول آهارون موشل بود که برای جاسوسی و ایجاد شبکه اطلاعاتی به قاهره اعزام شده بود . در 1965 و در دوران ریاست "یوسف یاریو" بر بخش عملیات موساد ( متصادا) به معاونت این بخش رسید و در دوران ریاست زمیر و از 1970 رئیس بخش متصادا ( عملیات) شد.
تا پیش از عملیات خشم خدا پس از المپیک مونیخ در 1972 ، هراری در کار نفوذ جاسوسان صهیونیست در کشورهای عربی بشدت فعال بود. یک مورد آن در دهه 1960 و به زمانی باز می گردد که وی در مقام افسر کاتسا انجام وظیفه می کرد و مورد دیگر به دهه 1970 و پیش از جنگ رمضان 1973 باز می گردد.
مورد نخست پرونده معروف ولفگانگ لوتز است. لوتز يك يهودى آلمانى و داراى پـاسـپـورت آلمـانـى بـود. لوتـز توسط آموزش های موساد و هراری و نیز تـمـايـل حـكـومت عبدالناصر به بهره گيرى از تجربه هاى افسران و دانشمندان و شخصيتهاى سـيـاسى ـ نظامى آلمان هيتلرى ، توانست با پوشش یک تاجر آلمانی با سوابقی روشن در ارتش آلمان هیتلری وارد دستگاه رهبرى ناصر شود و با بسيارى از سياستمداران و شـخـصـيـتـهـاى سياسى ـ نظامى حكومت مصر ارتباط و دوستى برقرار كند. نامبرده از اين طريق مـوفـق شـد مـدت پـنـج سـال از 1961 تا 1966در داخل حكومت مصر به نفع رژيم صهيونيستى جاسوسى و اخبار و گزارشهاى مفصل و مستندى درباره ارتش مصر، پادگانها، تأسيسات صنعتى ، پالايشگاه ها و ساير اطلاعات گرانبهايى كه مورد نياز صهيونيستها بود، تهيه كند و در اختيار هراری قـرار دهـد. او حـتـى از بـعـضـى طـرحـهـاى جـنـگـى رژيـم مـصـر نـيـز مـطـلع شـده بود و آنها را به هراری رساند. ولفگانگ لوتز توانست در طول سالهای 65ـ1961 اطلاعات مفصلی را از مواضع دفاعی مصر در سینا و مراکز استقرار موشکهای "سام ـ 2" در منطقه کانال سوئز، به دست آورد.
هراری نفر چهارم از سمت چپ ، در میانه دهه1960 در زمان ریاست مئیر آمیت و در میان مدیران ارشد موساد
وی توانست باصرف مبالغ هنگفت و برگزاری میهمانی های بزرگ و مجلل در ساختار ارتش و سرویس امنیتی ناصر دوستان مهمی برای خود بیابد. اما در نهایت با ردگیری فرکانسهای وی به دام افتاد اما به عنوان جاسوس سرویس اطلاعاتی آلمان غربی که برای اسرائیل جاسوسی می کند معاوضه گردید. بلافاصله بعد از دستگيري «لوتز»، «آميت» رئیس وقت موساد با ژنرال «گهلن» رئیس سرویس اطلاعاتیآلمانغربي BND تماس گرفت و موضوع دستگيري مأمور مخفي اسرائيل را به اطلاع او رسانيد. «گهلن» با تقاضاي «آميت» موافقت كرد كه آن جاسوس اسرائيل را زير چتر حمايتي خود بگيرد و به مقامات مصري بگويد كه او جاسوس آلمانغربي در قاهره بوده است.
مایک هراری در حال دست دادن با زلمان شازار رئیس وقت رژیم صهیونیستی، لوتز در کنار هراری و مئیر آمیت رئیس وقت موساد به دوربین مینگرد
براي جلوگيري از اين احتمال كه كسي ممكن است در اسرائيل «لوتز» را بشناسد و دهان لقي كند و چيزي بگويد، موساد تجهيزاتي را مورد استفاده قرار داد كه گرفتن برنامههاي تلويزيون مصر را هنگام پخش محاكمه «لوتز» با پارازيت مختل كند تا اسرائيليها نتوانند آن برنامهها را ببينند. و به سرویس آلمان غربی تحویل و در نهایت به تل آویو تحویل داده شد.
المپیک 1972 ؛ مونیخ
ماجرا از المپیک 1972 مونیخ آغاز شد. داستانی که دستمایه اصلی فیلم سینمایی مونیخ استیون اسپیلبرگ در سال 2005 شد. المپیک تابستانی ۱۹۷۲که به طور رسمی با نام «بازیهای المپیاد بیستم» شناخته میشود، از ۲۶ اوت ۱۹۷۲ تا ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۲ میلادی در شهر مونیخ در آلمان غربی و با حضور ۷٬۱۱۳ ورزشکار زن و مرد از ۱۲۱ کشور جهان و در ۲۱ رشته ورزشی برگزار شد.بازیهای المپیک تابستانی ۱۹۷۲ مونیخ، پس از بازیهای المپیک تابستانی ۱۹۳۶ برلین، دومین میزبانی کشور آلمان را به همراه آورد.
تصویر11 ورزشکار صهیونیست در المپیک مونیخ که 9 نفر آنها کشته شدند
پس از ارسال سه نامه از سوی سازمان آزادیبخش فلسطین برای کمیته بین المللی المپیک مبنی بر حضور ورزشکاران فلسطینی در این بازی ها و عدم پاسخ این کمیته به این نامه ها ، گروه سمپتامبر سیاه درصدد انجام اقدامی انقلابی برامد تا توجه جهانیان را به مسئله فلسطین متوجه سازد. دو سال پيش از گروگانگيري در مونيخ، ملك حسين پادشاه وقت اردن در سپتامبر سال 1970 دستور حمله ارتش اين كشور به اردوگاه هاي پارتيزان هاي فلسطيني در خاك اين كشور را صادر كرد. در جريان نبردهاي خونيني كه پس از صدور اين دستور رخ داد، هزاران فلسطيني كشته شدند. سرانجام سازمان آزاديبخش فلسطين به رهبري عرفات ناگزير شد در ژوئيه 1971 پارتيزان هاي مسلح وابسته به خود را از اردن خارج و به لبنان منتقل كند.
کمیته ایکس
پس از حادثه المپیک مونیخ، در مراسم تشییع ورزشکاران صهیونیست، گلدا مایر، نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی قول داد که فلسطینیها بهای این اقدام را با خون خواهند پرداخت. اسرائیل این بار هم ترور را برگزید. سه روز پس از حادثه مونیخ، در هشتم سپتامبر 75 جنگنده بمبافکن F-4 اسرائیلی پایگاههای چریکی و اردوگاههای پناهندگان را در لبنان و سوریه با بمب های ناپالم خود بمباران کرده و متجاوز از سیصد نفر فلسطینی را کشتند که اکثر آنها زنان و کودکانی بودند که هرگز حتی نام سپتامبر سیاه را نیز نشنیده بودند. این تهاجم سنگینترین حمله هوایی رژیم صهیونیستی پش از جنگ 1967 بود. پناهگاههای چریکها توسط نیروی زمینی رژیم صهیونیستی مورد حمله قرار گرفت. یک تاکسی لبنانی که هفت سرنشین داشت در اثر گلوله تانک سنتوریون اسرائیلی به آهن پارهای تبدیل شد.
آهارون یاریو مغز متفکر کمیته ایکس
اما مهمترین اقدام، تصمیم برای حذف فیزیکی و ترور رهبران فلسطینی بود. گلدامایر بدین منظور کمیتهای سری با عنوان کمیته X متشکل از رؤسای سرویس های امنیتی "شین بت" و "موساد" ( یوسف هارملین و زوی زمیر ) و رئیس سرویس اطلاعات ارتش (سرلشکر الیاهو زئیرا)، "مشاور اطلاعاتی و ضدتروریسم" مایر ( سرلشگر آهارون یاریو) " وزیر جنگ" سپهبد موشه دایان و رئیس ستاد کل نیروهای مسلح سپهبد "دیوید الیعزر" تشکیل داد.
ریاست کمیته با خود گلدامایر بود. وظیفه کمیته عبارت بود از تحقیق درباره دلالیل ناکامی های اطلاعاتی اسرائیل و ارائه راهکار برای حل آن. در 19 سپتامبر کمیه گزارش خود را در منزل گلدا مایر با حضور اعضاء ارائه کرد. نتیجه اخراج سه مقام موساد و شین بت به انضمام طرح ترور رهبران سیاسی و نظامی ساف بود. یکی از اخراجی ها، رئيس ادارة «امنيت حفاظتي» در «شينبت» كه مسئوليت محافظت از ورزشكاران را در المپيك عهده دار بود بايد اخراج شود. هرچند «هارملين» رئيس «شينبت» در اين مورد كه مسئوليت به گردن رئيس اداره يادشده انداخته شود به شدت مخالفت كرد و براي اولين بار در طول دوران تصدي رياست «شينبت » تهديد كرد كه از مقامش استعفا خواهد داد. نخستوزير «گلداماير» اصرار ورزيد كه اخراج، نازلترين بهاي بوركراتيكي است كه ميشود پرداخت و «هارملين» با اكراه آن كارمند زيردستش را اخراج كرد.
نمودار رئیس و اعضای کمیته ایکس
گلدامایر اعلام کرد: " ما چارهای نداریم جز اینکه تا آنجا که دست بلندمان میرسد به سازمانهای تروریستی ضربه بزنیم ". قرار بود تا سرویسهای امنیتی رژیم اسرائیل مجری استراتژی "دست بلند" گلدا مایر باشند. گلدا مایر میخواست دست بلند دولت صهیونیستی در همان اروپا انتقام بگیرد.
مغز متفکر این کمیته البته ژنرال آهارون یاریو بود که به مدت 8 سال (1972-1964) ریاست سرویس اطلاعات نظامی (آمان) را بر عهده داشت که از جمله آن در دوره جنگ 6 روزه 1967 بود و در این مدت توانسته بود کارنامه درخشانی از خود بر جای نهد به نحوی که از دوره مدیریت وی با نام دوران طلایی نام گذاری شد. یاریو تا آن زمان به عنوان برجستهترین چهره امنیتی و اطلاعاتی این رژیم شناخته شده بود و توانسته بود اعتماد کامل رهبری سیاسی اسرائیل را به خود جلب کند. به همین دلیل گلدا مایر پس از رسیدن به قدرت با ایجاد پست مشاور نخست وزیر در امور ضدتروریسم وی را به این سمت منصوب کرد. چه اینکه یاریو به صورت معنوی فرمانده جامعه اطلاعاتی اسرائیل محسوب میشد. مشاور ضدتروریسم نخست وزیر، واحد امنیتی جدیدی بود که برای طراحی استراتژی رژیم صهیونیستی جهت مقابله با اقدامات چریکی سازمانهای فلسطینی بویژه سپتامبر سیاه تأسیس شده بود و فقط در مقابل نخست وزیر پاسخگو بود.
در این زمان مثلث یاریو، زئیرا و زمیر حلقه سه گانه امنیت رژیم صهیونیستی در آغاز دهه 1970 تلقی میشدند. «آهارون ياريو» كه زنده ماندن و فعال بودن افراد مورد هدف ممكن بود در پي داشته باشد بررسي ميشد. او همچنين لطماتي را كه ممكن بود به روابط اسرائيل با كشوري كه ترور در آنجا انجام ميشد، وارد شود بررسي ميکرد.
زمیر بلافاصله با «يوسف هارملين» رئيس «شينبت» براي سرکوب مبارزات روزافزون فلسطينيها همكاري را آغاز كرد. اين مساعي مشترك سبب شد كه «شين بت» كه مسئوليت امور امنيتي داخلي را عهدهدار بود در عرصههاي مبارزات خارجي بيش از هر زماني در گذشته، به طور محسوسي دخالت داشته باشد.
با توجه به سوابق و تجربیات ، از سوی گلدا مایر، یاریو به عنوان دبیر کمیته ایکس و مدیر ارشد عملیات انتقام برگزیده شد. عملیات موسوم به "خشم خدا" ( در زبان عبریמבצע זעם האל میوتصع زاعم هاایل) . طراحی این عملیات زیر نظر یاریو صورت گرفت. جه استعاری این نام هم به انگاره برگزیدگی قوم یهود بازمی گردد. بدین معنا که در نگرش صهیونیستی، فلسطینی ها با کشتن صهیونیست ها خشم خدا را برانگیخته و اکنون دست انتقام خدا از آستین موساد برای انتقام الهی درآمده است. عنوانی هوشمندانه که حاوی فحوای نژادپرستانه رژیم صهیونیستی نیز هست.
مأموریت این کمیته آن بود که هرکس را که اعضایش مرتبط با قتل عام مونیخ تشخیص می داد تعقیب کرده و از او انتقام بگیرد. کمیته ایکس طی جلسه ای فهرستی از اهدافی که گمان می برد نقش اصلی را در عملیات مونیخ داشته اند را تهیه و برای ترور به بخش عملیات موساد سپرده شد. زوی زمیر رئیس موساد نیز فرماندهی عملیات را بر عهده هراری گذاشت.
گلدامایر و کمیته ایکس به خوبی می دانستند که مبارزه با سازمان سپتامبر سیاه حتی برای سرویس های امنیتی مغرور اسرائیل کار آسانی نخواهد بود. چه اینکه این گروه از سری ترین سازمانهای وابسته به الفتح بود که از جنگ 1967 جان بدر برده بودند. آنها کسانی بودندکه باقی مانده نبردهای چریکی مرز اردن و لبنان بودند. از نظر کمیته ایکس آنچه سپتامبر سیاه را تا این اندازه مرگ آور و خطرناک می ساخت ، توانایی رهبران آن در شناسایی و اجیرکردن جوانان فلسطینی بود که که هیچ امیدی نداشتند و آماده بودند تا در راه انتقام گیری از اسرائیل و اردن بمیرند.
این سرآغاز دوران تازه ای از جنگ رژیم صهیونیستی بر علیه فلسطینی ها بود که جنگ اشباح یا نبرد سایه ها نامگذاری شد. دورانی که شاخصه آن نبرد نیمه سخت امنیتی – اطلاعاتی میان گروههای مقاومت فلسطینی با سرویس های امنیتی اسرائیل بود. حالا دیگر ماشین ترور اسرائیل به کارافتاده بود و تا حمام خون به پا نمی کرد آرام نمی گرفت.
آنچه واقعاً اتفاق افتاده بود اين بود كه رهبران اسرائيل تصميم گرفته بودند كه تروریسم دولتی را بر عليه فلسطينيها تشديد كنند. در حاليكه فلسطينيان اروپا را به ميدان جنگ تبديل كرده بودند، موساد نیز به اين نبرد خونين وارد ميشد. واقعه المپیک مونيخ سبب شده بود كه «گلداماير» و مشاورانش تشخيص دهند كه دولت صهیونیستی که نبرد با فلسطینی ها اکنون در فراسوي مرزهاي فلسطین برقرار است و اينك منفعل بودن سبب خواهد شد كه متحمل تلفات بيشتري شوند.
تصمیمات کمیته ایکس
براساس مصوبه کمیته ایکس، ماشین ترور شامل یک جوخه کامل به شرح ذیل بود:
" جوخه ترور عبارت بود از 15 نفر در قالب 5 تیم. الف . دو آدمکش حرفه ای ، بت. دو نفر برای مراقبت و تأمین عملیات ترور ، وت . دو نفر برای تأمین و تجهیز اماکن پوششی ، خت. یک تیم 6 تا 8 نفره عملیاتی به عنوان ستون فقرات عملیات و گیمل . دو متخصص ارتباطات و امور فنی و در آخریک نفر فرمانده جوخه."
فهرست اهداف ترور به تعداد ورزشکاران کشته شده اسرائیلی تنظیم شد. گلدامایر فرمان قتل 35 تن از رهبران شناخته شدة "ساف" و "الفتح" را صادر کرد. برخی اسامی این فهرست عبارت بود از اشخاص ذیل :
1. وائل زعیتر ( نماینده ساف در رم) 2. محمود الهمشهری ( نماینده ساف در پاریس ) 3. حسین البشیر ابوالخیر ( نماینده ساف در قبرس) 4. باسل القبیسی ( از اعضای عراقی ساف و استاد دانشگاه آمریکایی بیروت) 5. موسی ابوزیاد( یکی دیگر از نمایندگان مؤثر "ساف" در قبرس) 6. محمد بوضیا (مسئول الجزائری شاخه اروپایی جبهه خلق در اروپا ) 7. فاروق قدومی 8. هایل عبدالحمید 9. محمد یوسف نجار 10 . علی حسن سلامه
وائل زعیتر محمود الهمشهری
اما مهمترین چهره های این فهرست کسی نبود جز، محمد یوسف نجار معروف به ابویوسف و علی حسن سلامه معروف به شاهزاده سرخ. از نظر کمیته ایکس ابویوسف افسر ارشد اطلاعاتی الفتح ، فرمانده ارشد سپتامبر سیاه بودو علی حسن سلامه عملیات مونیخ را هدایت کرده بود. سلامه مسئول تشکیلات امنیتی ساف و نیز فرمانده واحد 17 ، یگان حفاظت شخصی عرفات را بود که در آنزمان در آلمان شرقی بسر می برد.
براي اتخاذ موضع تهاجمي «زمير» تيمي ايجاد كرد كه تخصصش يافتن و نابود كردن تروريستها بود. او «مايك هراري»را به عنوان «مدير پروژه» منصوب كرد؛ عنواني زيركانه براي شغلي خشن. انتخاب «هراري» امري طبيعي مينمود زيرا او اخيراً به جاي «يوسف ياريو» رئيس «متصادا» شده بود.
او در اواخر دهه 1940 و اوائل 1950روي پروژههاي مخفي مهاجرتي «موساد عالیابت» كار كرده بود و آن گاه در عمليات مشترك موساد و «شينبت» فرد مهمّي شده بود. او تمايل داشت در هر جا كه اقدامي به مامورين مخفي اسرائيل محول ميشد، حضور داشته باشد. "هراري" مانند آدم خشني بنظر ميرسيد و واقعاً هم همينطور بود. شايان ذكر است كه همسر «هراري» يكي از مديران ارشد دانشگاه تلآويو و خواهر همسرش «دوريت بينيش» بعداً رئيس ديوان عالي كشور اسرائيل شد. "هراري" كه به او دستور داده شده بود كه پيشقراول پاسخگويي دولت اسرائيل به قتلعام مونيخ باشد، تيمي از مأمورين عملياتي متشكل از زن و مرد را دستچين كرد. او شخصاً چندين هويت جعلي را قبلاً اتخاذ كرده بود. «هراري» و يك افسر موساد بنام «آوراهام گُهمر» مسئوليت برنامهريزي را عهدهدار شدند.
او در حالی که پوشش یک بازرگان فرانسوی را به خود گرفته بود تیمی از اعضاء بخش عملیات موساد و بیرون از آن را بدین منظور گردآوری کرد. وی با نام مستعار "کبری" فرماندهی عملیات را شروع کرد. مرکز فرماندهی و اتاق عملیات در پاریس مستقر شد. در این عملیات هراری از کمک سرویس های اطلاعاتی کشورهای غربی ( که عملیات خشم خدا در آنها صورت می گرفت ) بویژه سرویس اطلاعات خارجی فرانسه SDECE برخوردار بود، چه اینکه سازمان آزادیبخش فلسطین در بیشتر کشورهای اروپای غربی صاحب دفتر بود .
تا پیش از این، دفتر موساد در پاریس، دفتر منطقهای موساد به شمار میآمد اما کوتاه زمانی قبل از عملیات خشم خدا، بروكسل به مركز فعاليتهاي جاسوسي اسرائيل در اروپا تبدیل شد. پايتخت بلژيك وقتي اين موقعيت را يافت كه «شارل دوگل» رئيس جهوري فرانسه موساد را از پاريس بيرون كرد. علت، كمك موساد به سازمان امنيت مراكش براي كشتن يك ناراضي مراكشي بنام «بن بركه» بود. البته در اواخر دهه 1970 و اوائل دهه 1980 و در زمان ریاست کنت دومارانش بر SDECE پاریس دیگر بار به فرماندهی منطقهای موساد در اروپا تبدیل شد.
عملیات خشم خدا و ماشین ترور هراری
هراری به سرعت شبکه ترور خود را با گزینش از میان افران بخش عملیات موساد و دیگر تروریستهای یهودی وابسته به موساد در اروپای غربی سامان داد. برخی از نیروهای جوخه وی که اسامی آنها بعدها درز پیدا کرد عبارتند از: شموئل گورن، باروخ کوهن، تصادوک اوفیر، رافی سیتون، الیعزر(گیزی) تصفریر، سیلویا رافائل، آراله شُرُف، ماریان گلد نیکف، زوی اشتاینبرگ، آبراهام گُهمر، میخائیل دورف و بسیاری دیگر. هدایت گروه علاوه بر هراری شامل اشخاص ذیل بود: شموئل گورن، رئیس واحد" کشت" (در زبان عبری رنگین کمان ، واحد شنود و جمع آوری فنی از بخش جمع آوری اطلاعات "تصومت")، ناخوم آدمونی رئیس بخش "تول" (روابط موساد با سازمانهای اطلاعاتی خارجی). برای پشتیبانی این واحد علاوه بر موساد، شین بت و واحد 504 سرویس اطلاعات ارتش (واحد جمع آوری پنهان در کشورهای عربی که افسران آن کتمیم קתמי"ם (קצינים לתפקידים מיוחדים) خوانده می شوند) نیز بسیج شدند.
تصاویر برخی از اعضاء جوخه ترور از راست: مایک هراری، تصادوک آفیر، رافی سِیتون، شموئل گورن و سیلویا رافائل
حالا همه چیز برای اجرای عملیات خشم خدا مهیا شده بود. این شبکه از سوی سرویسهای امنیتی اروپای غربی و هم چنین SAYAN (شبکه یهودیان حامی اسرائیل در جوامع یهودی خارج از فلسطین اشغالی) حمایت میشد. علاوه بر همه اینها بخش SAIFANIM (در زبان عبری یعنی ماهی طلایی و بخش ویژه مربوط به ساف در موساد) نیز از سوی زمیر رئیس موساد به طور ویژه مأمور ارائه خدمات اطلاعاتی و پشتیبانی به ماشین ترور هراری شد.
روز16 اکتبر سال 1972، "عبدالوائل عادل زعیتر" کارمند سفارت لیبی و نمایندة "ساف" در شهر "رم" در هنگام ورورد به منزل مسکونیاش به ضرب 12 گلوله کشته شد . 8 دسامبر همان سال ، "محمود الهمشهری" نمایندة "ساف" در شهر "پاریس" بر اثر انفجار بمب کنترلی در تلفن منزل مسکونیاش، زخمی عمیق برداشت و یک ماه بعد در بیمارستان جان سپرد. روز 24 ژانویه سال 1973، "حسین البشیر ابوالخیر" نمایندة "ساف" در "قبرس" نیز، زمانی که چراغ اتاقش را در طبقة دوم هتلی در شهر "نیکوزیا" خاموش میکرد، با انفجاری مهیب قطعه قطعه شد.
در 6 آوریل پرفسور "باسل القبیسی" از اعضای عراقی "ساف" و استاد دانشگاه آمریکایی بیروت ، در پاریس به ضرب گلوله از پا درآمد و شش روز بعد "موسی ابوزیاد"، یکی دیگر از نمایندگان مؤثر "ساف" در قبرس، توسط بمبی که در شهر آتن منفجر شد کشته شد. همچنین، "محمد بوضیا" که از فعالین سیاسی "ساف" در اروپا بود بر اثر انفجار اتومبیلش در پاریس جان سپرد.نمایندة "ساف" در الجزایر طی سوءقصدی به شدت مجروح شد، نمایندة "ساف" در لیبی براثر انفجار بستهای انفجاری فلج و نابینا شد. همچنین "فاروق قدومی" و "هایل عبدالحمید"، که از اعضای شورای رهبری "فتح" بودند، از یک عملیات تروریستی "موساد" جان سالم به در بردند. علاوه بر این، رژیم صهیونیستی موفق شد با ارسال بستههای حامل بمب به دفاتر و مراکز متعلق به فلسطینیان در اروپا تعداد دیگری از فعالان فلسطینی را که برخی از آنان هیچ وابستگی تشکیلاتی به "ساف" یا "فتح" نداشتند، بر لیست قربانیان عملیات انتقامجویانه خود بیفزاید.
پاسخ فلسطینی ها و جنگ اشباح
سپتامبر سياه ميديد كه رويدادهاي تازهاي در حال وقوع است. برخي از افراد برجستهاش به قتل رسيده بودند. سپتامبر سياه با ارسال بمبهاي نامهاي براي ديپلماتهاي اسرائيلي در اروپا، در مقام مقابله به مثل برآمد. وابسته سفارت اسرائيل در لندن در اثر انفجار يكي از اين بمبها به قتل رسيد. نبرد در جولانگاه اروپا جنبه دو طرفه پيدا كرد كه بعداً از آن به «جنگ اشباح» تعبير كردند.
در جریان این کشاکش مرگبار، فلسطینی ها هم بیکار ننشستند. روز 10 سپتامبر سال 1972، تلاش برای کشتن یک دیپلمات سفارت رژیم صهیونیستی در "بروکسل" که عضو "موساد" و نیز مأمور نفوذ به درون "سازمان سپتامبر سیاه” بود ناکام ماند. نام وی «تصادوك اوفير» بود. یکی از اعضاء جوخه ترور هراری که در پوشش دیپلمات در بروکسل فعالیت می کرد. او بعدها در سال 1978 و در دوران ریاست «الیعزر تصفریر» آخرین رئیس ایستگاه موساد در تهران، به معاونت وی رسید. تصفریر نیزخود یکی از اعضاء عملیاتی تیم عملیات خشم خدا بود.
الیعزر تصفریر آخرین رئیس ایستگاه موساد در تهران؛ سمت راست در تهران قبل از انقلاب و سمت چپ، امروز
در 19 سپتامبر عضو سفارت "رژیم صهیونیستی" در لندن "آرمی شاشوری" بر اثر انفجار بمبی به هلاکت رسید. اما موفقترین پاسخ فلسطینیان به ترورهای رژیم صهیونیستی در "اسپانیا" عملی شد. تنها سه روز پس از قتل "محمود همشهری" نمایندة "ساف" در فرانسه، شخصی به نام "باروخ کوهن" در رستورانی واقع در مرکز شهر "مادرید" هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. بعدها منابع امنیتی "رژیم صهیونیستی" افشا کردند که وی با نام اصلی "موشهحنان ایشای" رئیس ایستگاه موساد در اسپانیا و یکی از مهره های اصلی جوخه ترور هراری بوده است. او که مأموریت داشت در میان فعالان فلسطینی در اسپانیا نفوذ نماید ، در حین عملیات جاسوسی خود، توسط اعضای سپتامبر سیاه شناسایی شد و در حالی که فکر میکرد موفق به نفوذ در این سازمان شده است به قتل رسید. طرح کشتن "کوهن" با چنان دقت و پیچیدگی طراحی شده بود که "موساد" مجبور شد تمامی شبکة خود را در اسپانیا منحل کند.
مانند «تصادوك اوفير» در بروكسل، «كوهن» هم يكي از افسران «شين بت» بود كه بهطور قرضي در خدمت موساد بود و شبكهاي از جاسوسهاي فلسطيني را كه براي اسرائيل كار ميكردند، اداره ميكرد.يكي از مأمورین مخفي عرب كه با او همكاري ميكرد جاسوسي دو جانبه بود كه در نهايت نسبت به ساف وفادار بود. «كوهن» اولين و تنها مأمور عملياتي اسرائيل بود كه تا آن زمان توسط فلسطينيان در اروپا به قتل رسيد.
برخي از اعضاي خانوادة «كوهن» بعدها ادعا كردند كه ميشد از مرگ او جلوگيري كرد. با زير پا گذاشتن احتياطهاي امنيتي عكس او در يك آلبوم رسمي نظامي كه به مناسبت بزرگداشت پيروزي سال 1967 تهيه شده بود به چاپ رسيده بود. در آن عكس «كوهن» در يونيفورم نظامي در كنار دوست خوبش «تصادوك اوفير» كه او هم يونيفورم نظامي به تن داشت، ديده ميشد. سرويسهاي امنيتي عرب اين قبيل مدارك را جمعآوري ميكردند، لذا اين مسأله كه مأمورین عملياتي اسرائيل هيچ وقت نبايد چهرهشان را نشان دهند، موضوعي حياتي بود. با اينكه «كوهن» وقتي شبكه فلسطينياش را اداره ميكرد، هويتش را مكتوم نگه داشته بود، آن عكس ممكن است سبب افشاي هويت واقعياش شده باشد.
یک ماه و نیم بعد، صهیونیست دیگری به نام "سیمیاگلازر" در قبرس به ضرب گلوله از پا درآمد. هویت او نیز توسط خود صهیونیستها مشخص شد: افسر ارشد موساد در قبرس و از اعضای قدیمی سازمان تروریستی "ایرگون".
جنگ شدت گرفته بود و اشكال تازهاي پيدا ميكرد. در ماه آوريل 1973 ساف به يك هواپيماي غيرنظامي در نيكوزياي قبرس و نزديكي خانه سفير اسرائيل حمله كرد. دولت عبری شب بعد، اين حمله را تلافي كرد، هرچند احتمالاً اين كار كاملاً جنبه تصادفي داشت، زيرا اين عمل تلافيجويانه عمليات بزرگي بود كه از مدتها قبل طراحی شده و در جايي اجرا شده بود كه از رم يا پاريس بسيار مهمتر بود. اسرائيليها اكنون نبرد را به ستاد مركزي ساف در لبنان كه يك كشور دشمن بود كشانده بودند. آنها به اين نتيجه رسيده بودند كه نابود كردن مأمورین عملياتي و هماهنگ كنندههاي فلسطيني در اروپا كافي نخواهد بود. اين بار نوبت واحد ضربت ویژه رژیم صهیونیستی موسوم به سایرت ماتکال بود تا در بیروت وارد عمل شود. موساد در این عملیات فقط نقش پشتيباني داشت.
رسوایی در لیلهامر
در آغاز ماه ژوئيه 1973، «مايك هراري» اعضاي پروژهاش را ـ كه برخي از آنها به لحاظ شخصيتشان در امور كشورهاي اسكانديناوي، انتخاب شده بودند ـ به لیلهامر، شهري در شمال نروژ كه محل بازيهاي اسكي بود آورد.آن اسرائيليها براي مهمترین ماموريتشان، بعد از مبارزاتي كه در پي كشتارهاي مونيخ آغاز شده بود، در آنجا گردهم آمده بودند، زيرا قرار بود قرباني آنها رئيس عمليات سازمان سپتامبر سياه باشد: «علي حسن سلامه»كه به او لقب «شاهزاده سرخ» دادهشده بود.
چند سال بود كه آنها شنيده بودند كه «سلامه» مجري برنامههاي تروريستي، شخص بااستعدادي است كه به «ياسر عرفات» بسيار نزديك است و موساد اعتقاد داشت كه او مغز متفكر و طراح حمله به اسرائيليها در المپيك مونيخ بوده است. اين فلسطيني هوشمند و بسيار خشن فقط خودش را با سازمان سپتامبر سياه مشغول نميكرد؛ او در واقع فرمانده نيروي شماره 17، يعني واحد فلسطيني بود كه مسئوليت حفاظت از جان «ياسر عرفان» را به عهده داشت. عدد 17 در واقع شماره تلفن داخلي او در ستاد مركزي ساف بود.
اسرائيليها اين رابطه را دليل قاطعي ميدانستند كه شخص «عرفات» فرمان حمله به ورزشكاران در مونيخ را صادر ميكند. «سلامه» كه ميدانست جانش در خطر است، احتياط ميكرد و غالباً محافظينش او را احاطه ميكردند ـ امّا او نيز به زرق و برق ثروت معتاد شده بود، بر اين باور بود كه او مستحق چيزي جز بهترينها نيست.
علی حسن سلامه معروف به ابوسلامه پسر ارشد شیخ حسن سلامه از فرماندهان نیروهای فلسطینی در جنگ 1948 و از نزدیکان عبدالقادر الحسینی فرمانده نیروهای فلسطینی در این جنگ بود که در همین نبرد به شهادت رسید. شهادت پدر تأثیری شگرف بر علی گذارد و او را تا هنگام مرگ در خط نبرد با رژیم صهیونیستی باقی نهاد.
علی حسن سلامه و پدرش
در سال 1978 با يك دختر زيباي لبناني مسيحي بنام «جورجينا رزق» كه در سال 1971 بهعنوان ملكه زيبايي انتخاب شده بود ازدواج كرد. سال قبل از ازدواجشان آنها براي گذراندن تعطيلات خود به ایالاتمتحده، «ديسني ورلد» در هاوايي رفتند. CIA ترتيبي داد كه آنها به سلامت به «ميكي ماوس» و «لواس» سفر كنند و حتي هزينه سفر را هم پرداخت. اين كار به اين علت بود كه CIA ميخواست «سلامه» را به طرف خود جلب كند و او را بهطور كامل بهعنوان جاسوس خود به كار گيرد. از سال 1969 سالها قبل از آنكه ساف دست از مبارزه بردارد و توسط واشنگتن برسميت شناخته شود، «سلامه» رابطه مخفي ساف در مذاكره با CIA بود. «سلامه» به آمريكاييها تضمين داده بود كه ديپلماتهاي آمريكايي مورد حمله مبارزان فلسطيني قرار نخواهند گرفت.
مشخص نيست كه در چه زماني سازمانهای امنيتي اسرائيل از ارتباط به ويژه «سلامه» با CIAمطلع شدند. صهیونیستها بشدت از نزدیکی میان CIA و ساف هراس داشتند. چون امریکاییها عادت داشتند تا به خاورمیانه و قضیه فلسطینیها از دریچه ذهن موساد و صهیونیستها بنگرند و حالا این نزدیکی می توانست این استراتژی حیاتی رژیم اسرائیل را با چالش مواجه سازد، پس ترور سلامه بشدت در دستور کار قرار گرفت. المپیک مونیخ هم بهانه بسیار خوبی بود و باید به این بهانه با او تسویه حساب می کردند. اسرائیلیها اجازه نميدادند كه ارتباط او با آمريكاييها مانع اين كار شود .هرچند، پيدا كردن او غالباً كار بسيار دشواري بود. در ژوئيه سال 1973 پيشرفتي در اين زمينه حاصل شد. در اين سال خبرچينهاي موساد در اروپا اطمينان حاصل كردند كه سرنخي از محل اقامت «سلامه» به دست آوردهاند.
آدمکشهاي «هراري» با شور و شوق فراوان عازم نروژ شدند. ظرف چند روز «زمير» رئيس موساد نيز به آنها ملحق شد. رئيس موساد به آنجا آمده بود تا شخصاً اجراي اين ترور مهم را سرپرستي كند. اين فلسطيني صرفاً يك هدف ديگر نبود. «زمير» شخصاً در سپتامبر گذشته مرگ ويراني را كه همكاران «سلامه» در مونيخ موجب شده بودند به چشم ديده بود. كشتن او پيروزي مهمي در نبرد پنهاني بعد از واقعه مونيخ محسوب ميشد.
با در دست داشتن عكسهاي «سلامه» اعضاي پشتيباني تيم «هراري» رد پاي مردي را كه ساعتها در جستجويش بودند يافتند و تعقيبش كردند. حداقل سه نفر از هفتتيركشهاي اسرائيلي، اتومبيل در اختيار داشتند. آنها وقتي كه آن مرد همراه با زني كنار خيابان در حال راه رفتن بود، با رگبار گلوله او را هدف قرار دادند. هفتتيركشها از طريق راههاي فرار از پيش تعيينشده به قصد خروج از نروژ حركت كردند. سلامه موساد را فریب داد. او ترتیبی داده بود که وقتی پیش خدمت مورد نظر تحتنظر موساد است چند نفر از افرادش با او گفتگو کنند تا موساد فکر کند وی همان کسی است که بدنبال او هستند.
در فاصله كوتاهي از وقوع ترور، ساير اسرائيليها در خانه امني در «اسلو» پنهان شدند. بعد از 40 سال اولين قتل در «ليلهامر» اتفاق افتاده بود. فقط صبح روز بعد بود كه مامورين مخفي اسرائيل كشف كردند كه اشتباهاً كس ديگري را كشتهاند. مرد مقتول يك پيشخدمت مراكشي بنام «احمد بوشيكي» بود كه با يك زن نروژي ازدواج كرده بود؛ همان زن حاملهاي كه در كنارش در خيابان قدم ميزد. 20 سال طول كشيد كه اسرائيليها به او و فرزندش غرامت بپردازند، هرچند آنها هيچگونه مسئوليت قانوني را در ارتباط با اين قتل به گردن نگرفتند.
بعداً معلوم شد كه يكي از اعضاي كمسابقه تيم موساد درست گفته بود. وقتي مراقب مردي بودند كه گفته ميشد «سلامه» است، «ماريانه گلادنيكف» به ساير اعضاي جوخه «هراري» گفته بود كه چهره آن مرد با صورت «سلامه» فرق دارد. آنها به حرفش گوش ندادند. از نظر آنها او فقط يك منشي «شينبت» بود كه او را فقط به خاطر داشتن گذرنامه سوئدي و تسلطش به زبان اسكانديناوي به عضويت تيم «هراري» درآورده بودند.
اگر به خاطر رفتار احمقانه دو نفر از مأمورين پشتيباني اسرائيلي (يك زن و يك مرد) كه وظيفه پاييدن و بعضي از قسمتهاي برنامهريزي را به عهده داشتند، نبود، اسرائيليها با سرّي نگهداشتن خطايي كه مرتكب شده بودند، ممكن بود بتوانند بر اين قتل سرپوش بگذارند. آنها هر اشتباه قابل تصوري را مرتكب شدند و در هر قدمي كه برداشتند از خودشان براي پليس رد پايي به جا گذاشتند. آنها بجاي استفاده از اتومبيلهاي افراد ثالثي كه از ماهيت واقعي مأموريت آدمكشي آنها هيچ اطلاعي نداشتند، با اتومبيلهايي كه خودشان كرايه كرده بودند در اطراف «ليلهامر» رانندگي كردند. در تعقيب «بوشيكي» آنها به اندازة يك گله فيل در داخل يك مغاز چينيفروشي به چشم ميآمدند. آنها قاعده طبقهبندي و مجزا كردن مسئوليتها را از يكديگر رعايت نكرده بودند و هر يك از اعضاي تيم، اعضاي ديگر را ميشناختند و ميدانستند كه آنها كجا هستند.
ماشین ترور هراری در پاک کردن رد خود کودنی قابل توجهی نشان داد. همسايگان آن پيشخدمت بدبخت، شماره اتومبيل را به پليس گزارش دادند و دو نفر از اسرائيليها هنگامي كه اتومبيل كرايهاي را در فرودگاه «اسلو» پس ميدادند دستگير شدند. دو نفر كه با اسامي «گلادنيكف» و «دن ارت» به «اسلو» آمده بودند، هر دو اقرار كردند كه براي اسرائيل كار ميكنند و نشاني آپارتماني را كه توسط موساد مورد استفاده قرار گرفته بود اعلام كردند. پليس دو نفر ديگر از اعضاي گروه ضربت را در آنجا پيدا كرد. بازجويان نروژي از غيرحرفهاي بودن عمليات سازمان جاسوسي اسرائيل كه از بهترينها در جهان تلقي ميشد، شگفتزده شده بودند. مثل ميوهاي كه روي درخت خيلي رسيده باشد، اسرائيليها يكي بعد از ديگري به دست پليس افتادند. «هراري» خودش توانست فرار كند ولي «گُهمر» و پنج نفر ديگر از مامورين عملياتي موساد به نام های ، سیلویا رافائل ، دن آربل ، ماریان گلدنیکف ، زوی اشتاینبرگ و میخائیل دورف دستگير شدند. «زمير» رئيس موساد با خوش شانسي راه فرارش را از قبل پيشبيني كرده بود.
شش مأمور عملیاتی موساد دستگیر و محاکمه شدند و این مهمترین رسوایی و افشاگری از اقدامات پنهان و تروریسم دولتی رژیم صهیونیستی در خارج از فلسطین بود که موجب بی آبرویی این رژیم گردید. يك فرد كمككننده (سايان) در نروژ با يك يهودي توليدكننده منسوجات كه از بازماندگان اردوگاههاي مرگ نازي بود و نسبت به اسرائيل گرايش شديد داشت تماس گرفته و پرسيده بود كه آيا ميتواند قايقش را قرض بدهد. به آن مرد ثروتمند فهمانده بودند كه نبايد هيچ سئوالي بپرسد، زيرا اين قرض بخاطر مصلحت دولت يهودي اسرائيل است.
آنهايي كه در نروژ مانده بودند، اطلاعات زيادي در اختيار پليس قرار دادند. براي اولين بار برخي از شيوههاي عملكرد اسرائيل در ترورهاي بعد از واقعه افشا شد. يكي از مأمورین موساد كليد آپارتماني را در پاريس در اختيار داشت كه سرويس جاسوسي فرانسه با استفاده از آن توانست كليدهاي ديگري را كه مربوط به خانههاي امن متعددي كه توسط مأمورین عملياتي اسرائيل مورد استفاده قرار ميگرفت، بدست آورد. شواهدي بدست آمد كه پاي اسرائيليها را در قتلهاي مشكوك فلسطينيها در چند كشور ديگر به ميان كشيد. پرحرفترين فردي كه دستگير شده بود، «ارت» بود. او كه متولد دانمارك بود از افراد كهنهكار ماموريتهاي موساد بود كه نام واقعي عبرياش «دنآربل» بود. به محض اينكه نروژيها او را در يك اتاق تاريك به تنهايي زنداني كردند، شروع به گفتن همه چيز كرد. بازجوهاي نروژي وقتي «ارت/آربل» به آنها گفت كه مبتلا به مشكل ترس از جاهاي تنگ و تاريك است ـ مشكلي كه براي يك مأمور امنيتي ميتواند نقص مهمّي باشد ـ به دشواري ميتوانستند شگفتي خود را پنهان كنند. در عوض منتقل شدن به يك سلول بزرگتر، «ارت» حاضر بود كه به همه چيز اعتراف كند.
اسرائيلي ديگري كه در نروژ دستگير شد «سيلويا رافائل» بود. امّا او از «ارت» بسيار حرفهايتر عمل كرد. او روحيهاش را از دست نداد و داستاني را كه سر هم كرده بود تكرار كرد: او گفت كه نامش «پاتريشيا روكس بارو» عكاس خبري و داراي گذرنامه كانادايي است. در واقع «رافائل» از اسناد مسافرتي مجهول استفاده ميكرد و مدتها بود كه اين كار را ميكرد. او در سال 1937 در كيپ تاون، آفريقاي جنوبي از يك مادر مسيحي و پدر يهودي متولدشده بود. در سن 20 سالگي عاشق اسرائيل شد و بهعنوان داوطلب در يك «كيبوتص» اسرائيلي بنام «رامات هاكروش» به كار مشغول شد. چون دختري باهوش بود به آساني ميشد موضوع داستانهايي باشد كه امنيتيهاي اسرائيل براي عمليات جاسوسي خود سر هم ميكردند. لذا توجه سازمانهای امنيتي اسرائيل را جلب كرد. در اوايل دهه 1960 واحد امنيتي نظامي اسرائيل كه تخصصش رخنه كردن به كشورهاي عربي بود به او آموزش داد.
مربي «رافائل»، «گُهمر» بود كه در «ليلهامر» همراه با او دستگير شد. 10 سال قبل از واقعه نروژ «گهمر» «رافائل» را به كانادا فرستاد تا تواناييهاي حرفهاي را براي آنكه بتواند پوششي براي عمليات جاسوسي باشد كسب كند. بعداً واحد «امان» بهعنوان بخشي از «متصادا» به موساد منتقل شد. «رافائل» كه بهعنوان يك «جاسوس واقعی» COMBATANS آموزش كامل ديده بود، مكرراً با استفاده از نام «ركس بارو» عكاس خبري، به محلهايي كه روزنامهنگاران ميتوانستند بروند دسترسي داشت. او در مصر وحتي بنا به گزارشها در اردوگاههاي پناهندگان فلسطيني كه «عرفات» سازمان آزادیبخش فلسطين را در آنجا تأسيس كرده بود جاسوسي كرد.
اتحاد بنلوکس میان سرویس موساد و سرویس اطلاعاتی کشورهای اسکاندیناوی من جمله نروژ ، به موساد کمک کرد تا با استفاده از نفوذ سیاسی و امنیتی خود در نروژ روند رسيدگي به قضيه پيچيده «ليلهامر» را کنترل کرده و متحمل فشار زيادی نشود. لذا نروژ آشكارا ترجيح داد كه به شرمندگي رژیم اسرائيل، تحقير شدن توسط افكار عمومي را نيفزايد. عليرغم اطلاعات مطروحه در دادگاه نروژ كه حاكي از مجرميت اسرائيليها بود، سرويسهاي امنيتي ايتاليا و فرانسه نيز که تمام قد با موساد همکاری می کردند تا حدود زيادي نسبت به موساد همبستگي نشان دادند. آنها تقاضاهاي سازمان آزادیبخش فلسطين در مورد تجديد رسيدگيهاي مربوط به قتل فلسطينيان را در كشورهاي يادشده ناديده گرفتند. البته اين موضوع بذري بود كه «اداره تول» ( روابط خارجی موساد) كاشته بود و حالا به ثمر نشسته بود.
در یکم فوریه 1974 سیلویا رافائل و آوراهام گهمر به 5 سال زندان، دن آربل به 5 سال زندان به خاطر شرکت در قتل درجه دوم محکوم شدند. ماریان گلدنیکف به 2 سال و نیم و زوی اشتاینبرگ به 1 سال حبس محکوم شدند. میخائیل دورف مأمور مخابرات جوخه ترور آزاد شد. این مأمورت فاجعه امیز بود. دو کارشناس امنیتی تل آویو اعلام کردند که: " افشای عاملان دستگیر شده، ضربه سختی را بر ساختار پوششی موساد در اروپا وارد آورد. عاملانی که افشاء شده بودند را میبایست فرا میخواندند، خانههای امن رها شدند، شمارههای تلفن را عوض کردند، و روشهای عملیاتی را تغییر دادند."
این رسوایی بیش از همه به پای هراری نوشته شد. حالا رژیم اسرائیل که خود را حاصل قربانی یهودآزاری و هولوکاست در اروپا معرفی میکرد به نام انتقام، دست خود را در اروپا برای کشتار گشوده بود و در این راه حتی بی گناهان را هم میکشت. رسوایی لیلهامر موجب شد تا برای نزدیک به 6 سال کشتن رهبران فلسطینی بویژه ابوسلامه از دستور کار خارج شود.
منبع:مشرق
انتهای پیام/گ
نظرات کاربران