نظرخواهی

آیا ازعملکرد مهدی روشنفکر در توسعه شهرستان های بویراحمد، دنا و مارگون راضی هستید؟

تازه های سایت

21. اسفند 1394 - 23:12

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی چهارفصل، هفت سال و هفت ماه پیش، زمانی که اسعد آزاد بود و محیط‌بانی می‌کرد، درگیری با گروهی که به نظر می‌رسید به قصد شکار پا به منطقه حفاظت‌شده گذاشته‌اند و مرگ یکی از آنها، ‌باعث شد به جای پرسه زدن در کوه و دشت و نفس کشیدن در هوای آزادی، عمرش پشت میله‌های زندان، ‌در انتظار لحظه‌ای که برای رفتن پای چوبه ‌دار بخوانندش، بگذرد. مجتبی رضایی، که ‌به ضرب گلوله اسعد در منطقه دنا کشته شد، ‌پسر جوانی بود که همراه با یکی از بستگانش راهی منطقه شده بود. به قصد شکار یا عکاسی یا گشت و گذار، هر چه که بود، ‌در درگیری با محیط‌بان منطقه، جان خود را از دست داد و اسعد محکوم به اعدام شد.هشت سالی که محیط‌بان دنا در زندان یاسوج گذراند، هشت سال پر از بیم و امید بود. رضایت دادن خانواده مقتول (رضایی) خودش پر بود از فراز و نشیب‌هایی که گاهی امید می‌داد به اسعد پشت میله‌ها و خانواده چشم به راهش و گاهی لرزه بر اندامش می‌انداخت تا آنجا که حکم دادگاه به قصاصش صادر شد و خانواده تقی‌زاده را در بهتی فرو برد. همه امیدشان به دستان اسماعیل رضایی، ‌پدر مجتبی بود که رضایت دهد و اسعد از مرگ نجات یابد.

 

رضایی پدر، ‌هم در سوگ از دست دادن فرزند بود و می‌توانست هرگز از حقش؛ قصاص، نگذرد. نوبت وساطت ریش‌سفیدان و بزرگان شهر شده بود. خانه رضایی‌ها هر روز میزبان عده‌ای از بزرگان بود تا اسعد به زندگی برگردد. آیت‌الله ملک‌حسینی، ‌نماینده ولی‌فقیه در استان کهگیلویه و بویراحمد، ‌از موثرترین افرادی بود که شاید اگر نبود، ‌رضایتی هم در کار نبود. رفت و آمد‌ها به خانه رضایی‌ها آنقدر ادامه یافت و مذاکرات پیچیده شد که بعد از گذشت هفت سال، ‌با ازخودگذشتگی خانواده رضایی، جان اسعد از زندان آزاد شد و به خانه برگشت.

 

سی‌سخت، مرکز شهرستان دناست؛ شهری کوچک است پای کوه‌های زاگرس. یاسوج تا سی‌سخت ٣۵ کیلومتر بیشتر نیست، نیم ساعت، ‌حداکثر زمانی است که هر راننده‌ای این مسیر را طی می‌کند، ‌تنها شاید برای اسعد این ٣۵ کیلومتر به اندازه یک عمر گذشت تا برسد به سی‌سخت و ببیند پیچ سر کوچه‌شان را و جمعیتی که از صبح ایستاده‌اند تا نخستین نفراتی باشند که اسعد از مرگ برگشته را ببینند و بشنود صدای سلام و صلواتی را که برایش دم می‌گیرند و دود اسفند بخورد توی صورتش و بپیچد توی دماغش و چشمانش دو دو بزند برای دیدن نزدیکان و عزیزانش. مادرش، ‌همسرش و….

 

در راه است، ‌در میانه راه یاسوج به سی سخت که به تلفن بهمن ایزدی (رییس هیات مدیره کانون سبز فارس)، که همراهش بوده در این سال‌ها، زنگ می‌زنم. هشت سال خیلی است برای اینکه ندیده باشد هیچ چیز غیر از دیوار سخت و بی‌جان زندان را. لحظه‌ای کوه را نگاه می‌کند و لحظه‌ای دیگر دشت را، آدم‌ها را. لحظه‌ای ریه‌هایش را پر می‌کند از هوای آزادی و لحظه‌ای دیگر از همراهانش می‌خواهد راهی شوند و دقیقه‌ها را از دست ندهند.

 

جایی کنار جاده می‌ایستند و گوشی به دست اسعد می‌رسد، هول شده است، ‌صدایش می‌لرزد، ‌نفس نفس می‌زند. نمی‌خواهد هیچ لحظه‌ای را برای رسیدن به خانه تلف کند. «بعد از هشت سال خدا را شکر می‌کنم. فقط خدا را شکر می‌کنم و از همه بزرگوارانی که برایم زحمت کشیدند تشکر می‌کنم.» این را می‌گوید و گوشی را می‌دهد به دست ایزدی که در این مدت برای آزادی اسعد کم نگذاشته و به گفته خود اسعد، یکی از کسانی است که زندگی‌اش را مدیون پیگیری‌های اوست. بهمن ایزدی، رییس هیات‌مدیره کانون سبز فارس، از آزادی اسعد از زندانی می‌گوید که چسبیده به کوه‌های یاسوج است و حتما از میله‌های بالای دیوار اتاق زندان، تنها دلخوشی اسعد محسوب می‌شدند. ایزدی در گفت‌وگویی کوتاه که در میانه رساندن اسعد به خانه‌اش دارد، می‌گوید: «اسعد را از زندان تحویل گرفتیم و در راه خانه‌اش هستیم. از زندانی بیرون آمد که به کوه‌های یاسوج چسبیده بود. بعد از هشت سال دارد به زادگاهش، ‌شهرش می‌رود تا خانه و خانواده‌اش را ببیند.»

 

به خانه که می‌رسند، ایزدی از دور ایستاده و نگاه می‌کند. پشت تلفن می‌گوید: «دیگر اسعد را نمی‌بینم آنقدر که در میانه جمعیت گم شده. هنوز به در خانه نرسیده و هنوز خانواده‌اش را ندیده که در میان سیل جمعیت گم شد. از دور ایستاده‌ام و تماشا می‌کنم لذت آزادی‌اش را.»

 

مهمان‌ها که کم شدند، ‌هول و استرسش که کمتر شد، چند دقیقه‌ای هم پای تلفن حرف زدیم. اسعد می‌گوید شبیه اصحاب کهف شده‌ام، همه‌چیز عوض شده جز «دنا» که ماندنی است. محیط‌بان دنا از نخستین ساعات آزادی‌اش می‌گوید:

 

امروز نخستین روز آزادی‌تان بعد از نزدیک به هشت سال است. حس و حال‌تان چگونه است؟

در این چند ساعتی که از آزادی‌ام می‌گذرد، ‌نزدیک به ٢٠ هزار آدم دیدم. آنقدر گیج شده‌ام که نمی‌دانم باید چه بگویم. فقط می‌دانم خوشحالم.

 

فکر می‌کردید بعد از هشت سال بار دیگر خانواده‌تان را ببینید؟

این را خدا فقط می‌دانست. من توکل به خدا داشتم. همه تلاش کردند، ‌درست است که خانم دکتر ابتکار معاون رییس‌جمهور و رییس سازمان محیط زیست بودند و تلاش هم کردند، این را جلوی خودشان هم می‌گویم که من زندگی‌ام را مدیون حاج‌آقا ملک‌حسینی نماینده رهبر در خبرگانم.

 

ایشان خیلی در رضایت گرفتن از خانواده رضایی برای شما تاثیر داشتند؟

بله خیلی تاثیر داشتند.

 

خانواده رضایی را دیدید؟ با پدر مجتبی صحبت کردید؟

هنوز ندیدم‌شان. ولی دیروز (یکشنبه) پدرم با ایشان صحبت کردند، روبوسی کردند. نزدیک به هزار نفر دیروز در مراسم ایشان را دیدند. دیگر کدورتی در میان نیست. امروز نمی‌توانم بروم خانواده رضایی را ببینم، ‌اما حتما به دیدن‌شان می‌روم.

 

مادر و همسرتان با دیدن شما چه واکنشی داشتند؟

مادرم که داشت گریه می‌کرد. احساس مادری که بعد از هشت سال فرزندش را ببیند چگونه است. من بعد از هشت سال بیرون آمدم. خانه‌هایی را می‌بینم که نبودند. مثل اصحاب کهف شدم. خیلی سختی کشیدم.

 

واکنش شما و همسرتان بعد از هشت سال از دیدن هم چه بود؟

هم من خوشحالم، هم او. مگر می‌شود آدم خوشحال نباشد.

 

شنیدم وقتی رفتید زندان تازه عقد کرده بودید؟

بله تازه عقد کرده بودیم. من بعد از هشت سال از زندان، از یک فضای بسته بیرون آمدم. توانایی صحبت کردن ندارم. همه‌چیز عوض شده است، تنها چیزی که عوض نشده دناست که ماندنی است. من هفت سال و هفت ماه زندان بودم، بچه هفت ساله شده ١۴ ساله، همه آدم‌ها عوض شدند.

 

قصد دارید به محیط‌بانی برگردید؟

بله. با کمال میل به محیط‌بانی برمی‌گردم. ما برای محیط زیست، عمرمان را گذراندیم و محیط زیست مملکت‌مان را دوست داریم. از خانواده رضایی، از مادر مجتبی تشکر می‌کنم که از من گذشتند و زندگی‌ام را به من برگرداندند.

روزنامه اعتماد

نظرات کاربران

شبکه اطلاع رسانی دانا
قلم_گزینشی