نظرخواهی

آیا ازعملکرد مهدی روشنفکر در توسعه شهرستان های بویراحمد، دنا و مارگون راضی هستید؟

تازه های سایت

15. آبان 1396 - 7:06
به مناسبت هفته بسج دانش آموزی خبرنگاراین پایگاه خبری با علی ثابتی یکی از دانش آموزان اعزامی در دوران دفاع مقدس از استان کهگیلویه و بویراحمد به گفتگو پرداخته است که با هم می خوانیم.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی چهارفصل؛  وقتی درخت انقلاب به ثمر نشست و این نهال سبز شد، نشان داد سرزمین وجودی جهان اسلام دارای استعداد دیگری است که این استعداد اگر فعلیت پیدا بکند، نتیجه اش چه عظمت ها و شکوفایی هایی برای امت اسلامی و چه مشکلات و موانعی بر سر طرح های استعماری و ظالمانه دولت های غربی ایجاد خواهد کرد. بنابراین بعد از اینکه دیکتاتوری در ایران، سرنگون شد، فشار بر نیروهای اسلامگرا در جهان اسلام و غرب شدت یافت.

 

هشت سال دفاع مقدس، حدیث ماندگار پایداری، دلاوری و فداکاری ملتی است که در راه دفاع از مکتب، انقلاب و میهن اسلامی خویش، قله های بلند رشادت و شهادت را درنوردید و دشمن را در رسیدن به اهداف خود ناکام گذاشت. تحمیل جنگ هشت ساله به ایران، دومین موج اتحاد و حرکت مردمانی را در پی داشت که برای آزاد زیستن، بهای بسیار پرداخته بودند و در این عرصه، با ایمانشان چنان به مبارزات خود بعد معنوی بخشیدند که از دل مرارت های بی شمار جنگ، ارزش هایی چون شرافت، ایمان، عشق، شجاعت، تدبیر و ایثار تبلور یافت. مرزهای جنوب و غرب کشور هر چند تا دیرزمانی به قربان گاه پاک ترین فرزندان این دیار بدل گشت، ولی ایمان و قدرت روح والای آنان، این خاک را به مکانی مقدس تبدیل کرد که تا امروز سایه حضورشان در آن جا موج می زند و خاک، عطر خود را از وجود آنان وام دارد.

 

در همین راستا با یکی از رزمندگان که در دوران دانش آموزی خود به جبهه های دفاع مقدس اعزام شده است هم صحبت می شویم و در گفتگویی دوستان از وی سوالاتی می پرسیم که در اولین سوال می پرسیم:

لطفا از خودتان بگویید که چطوری وارد عرصه کارزار و ایثارگری در هشت سال دفاع مقدس شدید؟

در ابتدا توفیق داشتیم قبل از جنگ تحمیلی در زمان دانش آموزی در روزهای اول مدرسه  که اهل روستایی بودیم ، دبیرستان در روستا نبود و مجبور شدیم که به شهر عزیمت کنیم که یک مرتبه جنگ ناخواسته ای بوجود آمد، همانند بقیه دلاورمردان این خطه دلاوریر خیز احساس تکلیف کردیم که چه کار باید کنیم.

 

 برای ما تحمل این وضعیت خیلی سخت بود ومدام از خود می پرسیدیم الآن وظیفه ما چیست!؟ اوایل جنگ فکر می کردیم که یک ، دو و نهایتاً سه روزه این جنگ اتمام می یابد ولی دیدیم نه مثل اینکه فوران این آتش و جنگ ناخواسته کل کشور را تهدید می کند و چندین استان وشهر ما در حال سقوط  است.

 

 رعب و وحشت در بین مردم در حال فوران بود و مناطق حساس و حیاتی کشور همچون فرودگاهها و چاه های نفتی در حال بمباران بودند و حتی فرودگاه پایتخت کشور زیر تهدید بود که در این برهه حساس به این فکر افتادیم، چکار کنیم!؟  در آن زمان امکانات رسانه ای و گروهی نبود و ما به عنوان اهالی روستا امکانات بسیار کمی داشتیم اما  مثل بقیه دانش آموزان، جوانها و اقشار مختلف دلسوز بودیم.

 

آن روز به خانه همسایه رفتیم و اخبار ساعت هشت را می شنیدیم  که در این اخبار امام راحل اعلام کرده: "ای مردم جنگ بین ایران و عراق جنگ بین  اسلام و کفر است هرکسی می تواند به جبهه برود بر او واجب است که اسلحه به دست بگیرد و به جبهه برود" .

 

در آن روزها چه سنی داشتید؟

آن موقع ما بعنوان اولین دانش آموزهای این مناطق بودیم  و تازه به سن تکلیف رسیده بودیم؛ در کلاس اول دبیرستان درس می خواندیم. آن شب که به همراه شش دانش آموز همکلاسی  و هم روستایی به این فکر کردیم که چه کار کنیم!؟  و به راحتی  تا صبح نخوابیدیم.

صبح رفتیم از مدیر مدرسه پرسیدیم که آقای مدیر امام این جمله را مبنی بر تکلیف همگانی و حضور در جبهه بیان کرده اند؛ دیدیم که مدیر مدرسه ناراحت است و گفت خود من هم می خواهم بروم به مدیر آموزش و پرورش بگویم که من دیگه مدیر مدرسه نیستم،  مقلد امام هستم و می خواهم بنا به فرمان امام به جبهه برومو نهایتاً به ما گفت هرکسی می خواهد به جبهه برود آزاد است.

 

پیگیری هایتان به کجا رسید!؟ مدیر مدرسه با شما موافقت کرد؟

 

ژاندارمری نزدیک مدرسه ما بود و ما به آنجا هجوم بردیم و گفتیم که ما می خواهیم به جبهه اعزام شویم که ژاندارمری در این قضیه ماندو این حجم مراجعه کننده  برایش تعجب  آور بود و در این حال و هوا یه روحانی آمد که قرآن زیر چانه اش گرفته بود و گفت: عزیزانم درست است که امام فرمود که رفتن به جبهه و جنگ واجب است ولی بر خیلی از شماها واجب نیست چون خیلی از شماها کوچک هستید و هرکسی بتواند این قرآن را ببوسد برای اعزام مشکلی ندارد و اعزام می شود.

 

و مناز آنهایی بودم که هرچه تلاش کردم و روی دو بند انگشت پا  ایستادم به قرآن نرسیدم و راهم ندادند و افراد زیادی مثل ما بودند که اعزام نشدند. بالاخره نیروی بسیج مردمی در سپاه تشکیل شد و اعزام نیروها به صحنه های نبرد ق علیه باطل به دست بسیج افتاد و ما با مراجعه دوباره و سه باره توانستیم به جبهه اعزام شدیم.

 

از زمان حضورتان در جبهه ها بگویید. فضای آنجا چطور بود و چه مسئولیت هایی داشتید!؟

خداوند توفیقی داد که از سال 62 به این طرف در جبهه بودیم و در عملیات های مختلف شرکت کردیم. در برخی از عملیات مسئولیتی نداشتیم ولی چون همیشه داخل جبهه جنگ بودیم تجربه کسب کردیم.  کم کم مسیئولیت هایی به ما واگذار شد؛ از آرپی جی زنی شروع کردیم،  بعد معاون دسته فرمانده، معاون گروهان و در آخر جنگ هم فرمانده گردان  شدیم و توی این مدت خداوند توفیقی داد در عملیات های مختلفی شرکت کردیم.

 ما تحت عنوان استان فارس،کهگیلویه و بویراحمد،  بوشهر و هرمزگان همه زیر نظر استان فارس بودیم و در لشکرهای فجر،المهدی ، احمد بن موسی، الهادی و بعضی از هم استانیها در کردستان خدمت می کردند و تعدادی از بچه های رزمنده ما هم در لشکر ولی عصر خوزستان بودند.

 

اکثر بچه گرمسیری ما همچون گچساران،کهگیلویه،بهمئی،لنده و چرام اکثرا از طریق لشکر ولی عصر و تیپ امام سجاد خوزستان راهی جنگ شده بودند  و در یگانهای مختلفی از لشکر نجف تا لشکر قم گرفته و جاهای مختلفی حضور داشتند.

 

گمان دارم که بچه های کهگیلویه و بویراحم در همه عملیات های دفاع مقدس حضور داشتند و این هم به این دلیل بود که استان ما یگان مستقلی نداشتیم.

 

با توجه به اینکه جزو نیروهای فارس بودیم هرجا و هر یگانی اعلام نیاز می کرد ما به آنجا اعزام می شدیم.روحیه شجاعت و دلیری رزمندگان کهگیلویه و بویراحمدی باعث شد که  به نسبت جمعیت شان در مقیاس با استان های کشور، بیشتر از همه استان ها اعزام به جبهه داشتند و حتی تعداد شهدای ما هم به نسبت جمعیت شان از آمار بیشتری برخوردار است.

حضور رزمندگان استان در جبهه ها چطور بود؟

رزمندگان ما در عملیات ها با توجه به روحیه دلیری و از خودگذشتگی زبان زد بودند و توان جسمی شان با توجه به اینکه اهل استان کوهستانی ومدام در ییلاق و قشلاق به سر می بردند از توان جسمی و رزمی بالای برخوردار بودند و تحمل شان در گرسنگی و تشنگی بالا بود. همین توان بالای جسمی باعث شد که در اکثر گردان ها و یگان های رزمی وجود داشته باشند.

کمتر عملیاتی بود که رزمندگان استان حضور نداشته باشند و به خاطر اینکه ارتباط مواصلاتی و استانی نداشتیم الآن متوجه می شویم خیلی از شهیدان و رزمندگان ما در لشکرهایی نظیر کرمان و گیلان حضور داشتند.

 

خاطره ای از سرداران استان در جبهه دارید؟

 زبیر بخشیان که از سرداران شناخته شده استان ما هستند اصلا من این را نمی شناختم بعدا فهمیدم این کسی بوده که خیلی قبولش داشتند و رشادتهای زیادی از خودش نشان داده و مثل این عزیز استان ما خیلی داشته است که ما با توجه به اینکه یگان مستقلی نداشتیم در یگان های مختلفی حضور داشتند.

 

بدترین و بهترین خاطره از دوران دفاع مقدس و حضورتان در این جبهه  چیست؟

برای رزمنده ها بدترین خاطراتشان شکست بود و بهترین خاطره هم پیروزی بود اما ما غیر از این خاطرات خوب و بد دیگری هم داشتیم؛ بعنوان مثال ما توی کربلای 4 شکست خوردیم، شهدای زیادی دادیم  و هرچند کشته های زیادی از دشمن گرفتیم اما چون به اهداف مان نرسیدیم این  موضوع خیلی برایمان سخت بود.

 

عملیات کربلای 4 چون لو رفته بود و به واسطه آن دشمن از طریق ضدانقلاب ها و ستون پنجم از نقشه عملیات ما که به فاصله 16 روز با عملیات کربلای 5 انجام گرفت خبر دار شده بود. که بعدها  این نقشه لو رفته را ما در سنگرهای دشمن پیدا کردیم و به همین علت عمده قوای شان را در آبادان کنار اروند مستقر کردند و ما در این عملیات شکست خوردیم و شهدای زیادی هم دادیم.

 

اما برخلاف این هرکجا پیروز می شدیم و به اهداف مان می رسیدیم بهترین خاطره برای ما بود. یکی از بدترین وخاطره ای که از جنگ داشتیم رحلت امام خمینی(ره) بود که بدترین خاطره بود و از آن طرف هم بهترین خاطره ما انتخاب حضرت آیت الله خامنه ای به فرماندهی کل قوا بود که آن زمان رییس جمهور وقت بود.

از خاطره های خوب دیگر ما پیروزی در بیت المقدس است  که ما خیلی خوشحال شدیم. فتح شلمچه و عملیلت های دیگری نظیر فتح المبین و شکست حصر آبادان برای ما خیلی خاطره های خوبی بود. در بین بدترین خاطره هایم خاطره دیگری بود که آن پذیرش قطعنامه بود.  پذیرش قطعنامه نه اینکه برای ما خاطره بدی از لحاظ شکست باشد بلکه چون ما مقلد امام و گوش به فرمان امام بودیم، زمانی که ما به سمت مهران در حرکت بودیم و از طریق رادیوی ماشین گوش می کردیم، امام فرمودند: من این جام زهرآلود را می نوشم  که این جمله ما را خیلی ناراحت کرد و ما که سه نفر داخل ماشین بودیم از بس ناراحت شدیم دیگر نمی دانستیم چه کسی باید رانندگی کند.

 

بچه فکر کردند امام که فرموده است من این جام زهر آلود را می نوشم حتما یک فشاری پشت این قضیه بوده است و نکند خدای ناکرده نوعی کم کاری از سوی ما صورت گرفته باشد و خدایا ما که هرچه داریم فدای یک لحظه اماممان می کنیم اما بعدا فهمیدیم که فشار و ناراحتی های دیگری بوده که این هم در نوع خودش برای مان خیلی سخت بود چون می دانستیم پشت این قضیه چیست!

 

حال و هوای آن روزها که امام خمینی (ره) رحلت کرده بودند، چطور بود؟

 

دقیقا یادم هست آن زمان که امام رحلت فرمودند تمام دشمنان اسلام چه آنهایی که فرار کرده بودند و چه دشمنان خارجی دنبال این بودند که بعد از رحلت امام به ایران حمله کنند و کشور را به دوران قبل از انقلاب برگردانند،  بعد از رحلت امام دشمنان داخلی با همکاری دشمنان خارجی درصدد این بودند که بیایند به ایران حمله کنند و پیغام به ما می رسید که فرودگاههای تمام کشورها پر شده از ضدانقلاب ها که به ایران حمله کنند که در این بین عراق هم بصورت ضمنی خودش را برای این قضیه از طریق ضدانقلاب ها آماده می دید.

 

بعد از رحلت امام خمینی (ره) وضعیت کشور چطور شد؟

 وقتی همه دشمنان ایران فهمیدند که مقام معظم رهبری به فرماندهی کل قوا برگزیده شده است یک عقب گرد کلی کردند و از اینکه مقام معظم رهبری همان امام خمینی (ره) و هیچ طرز تفکر و اختلافی در منش و رهبری  ایران بوجود نیامده بود، همین امر باعث شد آن شدت ناراحتی که به خاطر رحلت امام در رزمنده ها بوجود آمده بود،  کاهش بیابد و دقیقا یادم هست بعد از این اتفاق مبارک گردانی که ما در آن بودیم شعار می دادند "دست خدا بر سرماست خامنه ای رهبر ماست" که این هم از خاطرات ما از نوع بدترین و بهترینش در زمان جنگ بود.

 

در چه عملیات هایی رزمندگان استان بیشترین شهید را تقدیم اسلام کردند؟

ما تا سال 63 مستقل نبودیم و شهدا و زمندگان ما در لشکرها و یگان های مختلفی بصورت پراکنده حضور داشتند. اوایل سال 63 یک تیپ محوری تحویل گرفتیم توی عملیات والفجر 8 در قالب تیپ سوم لشکر25 کربلا  که 9 گردان را به خط کنیم، توی این عملیات حدود 170 نفر شهید دادیم و اینجا استان ما شناخته شد اما ما بیشترین شهید را توی شلمچه دادیم که حدود 225 نفر شهید در عملیات کربلای 5 تقدیم اسلام کردیم و بعد از آن در فاو به دلیل اینکه تیپ ما مستقل بود و محور مستقل به ما واگذار شده بود بیشترین شهید را دادیم.

 

در شرایط فعلی و در مورد جنگ نرم چه توصیه ای به جوانان دارید؟

بعضی افراد  فکر می کنند مردم امروزی مردم آن زمان نیستند  و این فکر غلطی هست و اگر همین الآن برای جنگ در سوریه اعلام کنند با توجه به اینکه سوریه ایران نیست و فقط از لحاظ مرز مشترک هستیم من مطمئن هستم در همین هفته اول استان کهگیلویه و بویراحمد از لحاظ اعزام نیرو رتبه اول را خواهند داشت و چند هزار ثبت نام می کردند و حالا دشمنان اسلام و ولایت با آتش افروزی و فتنه گری تبلیغات می کنند و اینکه مردم آن مردم قدیمی نیستند.

 

 باور کنید خیلی از جوان های ما در حال حاضر بهتر از قدیمی ها هستند و نمونه بارز آنها شهید حججی است که توی مشهد،تهران، اصفهان و نجف آباد با استقبال از این شهید مردم غوغا به پا کردند. واقعا ما در زمان جنگ اصلا تشییع جنازه اینجوری نداشتیم این ها عاشق نظام،انقلاب و شهداء هستند و من مرتب در اردوهای راهیان نور این قضیه را در بین مردم به خصوص جوانان می بینیم .

در زمان جنگ هم شرایط به آن خوبی که برخی ها فکر می کنند نبود. در زمان ائمه و پیامبر هم خوب و هم بد داشتیم و در زمان امام حسین (ع) هم کسانی بودند با امام حسین تا پای جان رفتند و خیلی ها هم بودند که به امام زمان شان پشت کردند.

 

در انقلاب اسلامی امام راحل فرمودند: بچه های ما بچه های شهادت و رشادت و از خود گذشتگی هستند و پای انقلاب شان تا آخرین قطره خون هستند و نمونه عینی اش را در عراق و سوریه می بینیم  که هر روز توی شهرها جوانان ما داد می زنند که چرا ما را سوریه نمی برند و من آن روز توی یکی از شهرستانها دیدم یک جوانی میگ وید فلانی را با پارتی بازی برده اند سوریه و حالا چه جوری شده که فلانی را با پارتی برده اند سوریه و اگر همین جنگ در ایران بود وضعیت چطور بود!؟

کسانی  که می گویند مردم قدیمی نیستند بله بد داریم ولی خوب هایمان خیلی زیاد است بچه های نسل جدیدمان خیلی خوب هستند.

 

اگر بخواهیم به سوژه ای که در استان به آن پرداخته نشده است بپردازیم چه سوژه ای را معرفی می کنید؟

استان ما هنوز از جهات مختلف نظیر فقر مادی،فقر فرهنگی و زمان جنگ همینطور بود و ما هنوز نتوانستیم از جنگ هشت ساله مان یک مستندی که بچه هایمان در زمان جنگ انجام دادند بسازیم تا امروز به نسل جدیدمان انتقال بدهیم  و با خواهش دنبال تصاویر عادی می گردیم و از آن فیلم ها و تصاویر که داریم کجا هستند وحتی تا الآن نتوانستیم رزمنده هایمان را به استان خودمان معرفی کنیم.

 

در یکی از عملیات های کردستان بودم و به بچه هایی که توی آن عملیات بودند گفتم باور نمی کردند که اگر رشادتهای  بچه های ما توی گردانی در عملیات کربلای 10 نبود تعداد زیادی از تیپ لشکرهای ما اسیر و شهید می شدند و شاید دشمن صدها ادوات جنگی از ما به غنیمت می گرفتند.

 

حتی خود بچه های ما که توی این عملیات بودند نمی دانند چه نقشی داشتند و یا بچه های ما درگرفتن خط فاو قسمت پنج راهی که انجام دادند، چه نقشی داشتند که ما بعدا فهمیدیم فرماندهان ارشد سپاه از آن پنج راهی واهمه داشتند و بعد از آن سکوی موشکی که همه فرماندهان ترس و لرزشان براین بود که این سکو را ما چه چطوری تصرف کنیم!؟  که رزمندگان استان ما به راحتی آن را تصرف کردند و خود ما هم نمی دانیم و کسی نیست این ها را به ما معرفی کند که این دلاورمردان چه کسانی بودند.

 اگر این کارها متعلق به بقیه استانها بود می توانستند فیلم و مستند بسازند و به مردم و نسل آینده شان معرفی کنند و به آنان افتخار نمایند و این ها افتخار ما بودند ولی نمیدانیم چطوری معرفی شان نماییم و خودم که در این دو عملیات شرکت داشتم نمی توانم بخوبی از ادای کلمه برآیم و تا حالا هم نتوانستیم یک کتاب خوبی بنویسیم و بچه های خودمان را معرفی نماییم و حتی هرچیزی می نویسیم نه تنها خوب نمی نویسیم بلکه ارزش آنها را کوچکتر می کنیم و حتی بعضی جاها اگر ننویسیم بهتر است .

 

اگر فردی یا رزمنده ای که شما می شناسید و گمنام مانده است چه کسانی را میتوامنید ذکر نمایید؟

حقیقتا توی استان ما از این موارد زیاد داریم از کسانی که زنده هستند تا کسانی که شهید شدند.  ما در عملیات کربلای 4 شهیدی بنام حمدالله سبحانی، ایشان جانشین گروهان بودند وقتی رفتند قرار نبود که یک روزه برگردیم؛ نمی دانستیم عملیات لو رفته است و  قرار بود ادامه بدهیم که  به ما گفتند اگر توی فاو 75 روز آمادگی داشتیم اینجا باید دو برابر آمادگی داشته باشیم و اولین قایقی که توانست از این همه موانع عبور کند قایق شهید سبحانی بود که رفت  و مجروح شد وکسانی که همراهش بودند قصد داشتند که او را برگردانند که وی گفت شما حق ندارید مرا برگردانید شما کارتان چیز دیگریست، بروید بجنگید.

شهید حمدالله سبحانی بر اثر جراحت شدید شهید شد و جنازه اش هم هنوز که هنوز است به وطن برنگشته است و فردای آن روز بچه های همرزم شهید گفت ما هرچه اصرار کردیم ایشان اجازه انتقال به عقب را ندادند و تاکید بر اجرای تقسیم کار را داشتند و وصیت کرده بود اگر من شهید شدم مرا به جای یگ گونی خاکی جلوی سنگر خود بگذارید کهتیر نخورید و از این گونه افراد در جنگ خیلی داشتیم.  

نظرات کاربران

شبکه اطلاع رسانی دانا
قلم_گزینشی