نظرخواهی

آیا ازعملکرد مهدی روشنفکر در توسعه شهرستان های بویراحمد، دنا و مارگون راضی هستید؟

تازه های سایت

22. اسفند 1392 - 8:47
من تا بعداز جنگ کت و شلوار نپوشیدم. موهای سرم را هم تا بعد از جنگ نگذاشتم که بلند شود.قبل از آن فقط یک بار سال سوم راهنمایی برای عکس گذاشتم تا موهایم بلند شوندکه پدرم قبل از ورود به مدرسه سر مرا با با ماشین شماره یک اصلاح کرد.

گفت و گوی فرمانده سابق گردان تیپ 48 فتح استان کهگیلویه و بویراحمد در عملیات های کربلای 4، 10،5 پد خندق، منطقه سردشت، خط پدافندی جزایر مجنون و خط پدافندی گوجار را در چهارفصل بخوانید:

 

خودتان را معرفی کنید؟

 

شکرالله وهابی زاده هستم .سال 1343 در روستایی که بیشتر به" امامزاده نورالدین" معروف است متولد شدم.تحصیلات دوران ابتدای را  در همان زادگاه سپری کردم.

 

چند تا برادر و خواهر هستید؟

 

چهار تا برادریم که سه تا در دوران دفاع مقدس با هم بودیم .من بزرگ تر از آنها بودم .یکی چهارم ابتدایی بود که بعدا پاسدار شد و الان به دلیل شیمیایی بازنشسته شده، یکی دیگر از پنجم ابتدائی بود که الان جانباز جنگ تحمیلی است .آخری هم که از ما کوچکتر بود بعد از زمان جنگ متولد شده که الان روحانی است و در حال تحصیل در قم است.

 

در دوران کودکی رابطه ات با پدر و مادر چگونه بود؟

 

زمان کودکی من اهل شوغی وفضولی و بی نظمی نبودم .یاد ندارم در دوران کودکی و قبل از این که وارد سپاه بشوم با کسی دعوایی کرده باشم یا کسی را نگران کرده باشم یا کسی از دست من ناراحت شده باشد.

بازی کودکانه ات چه بود؟

 

خانواده عشایری بودیم که زندگی ما با کوچ پیوند خورده بود.

 

با توجه به آن وضعیتی که روستا داشت همواره مشغول مدرسه و درس بودیم.در مواقع فراغت از تحصیل و تابستان ها به پدر و مادر در کارهای مربوط به کشاورزی و دامداری کمک می کردیم.

 

مدرسه فاصله زیادی با روستا داشت.نزد دایی زندگی می کردیم.دوم یا سوم ابتدایی بود که پدرم مرا می گذاشت روی دوش خود و از همان روستا به مدرسه  می برد.

 

غذایتان چه بود؟

 

نان قوت غالب مردم آن زمان بود.محصولات کشاوری ما عمدتا برنج و گندم بود.

 

اولین باری که آمدی به شهر کی بود؟

 

برای امتحان نهایی پنجم ابتدایی باید می امدیم راک و دهدشت.باید عکس و مدارک را تحویل می دادیم تا کارت ورود به جلسه صادر می شد.با پدرم آمدم بهبهان و عکس گرفتیم.همان زمان هم بهبهان یک سینما داشت.دو تا از هم ولایتی هایم در دبیرستان بهبهان درس می خواندند. ما بعد از ظهر با آن ها می رفتیم شهر  بهبهان تا بگردیم. رفتیم جلوی سینما، سر در سینما  پرده ای زده بود مربوط به فیلمی که باید پخش می شد. یک لحظه نگاهش کردم دیدم که همه عکس هایی که داخل پرده هستند همه سکس محض هستند.

 

بعد این دوتا که از من بزرگتر بودند و دبیرستانی بودند درخواست کردند که با هم برویم سینما و فیلم را ببینیم که من مخالفت کردم. یکی از آن ها  یک سیلی محکم به من زد.

 

برگشتم و رفتم منزل شهید سید علی نورالدینی به شهید علی نورالدینی گفتم:آقا این دوتا به من گفتند برویم سینما و من نرفتم چون عکس های آن خلاف عفت اسلامی بودند یک کشیده ای به من زدند.

 

کمی نصیحت کرد که مواظب باش. آن بنده خدا را باهاش برخورد کرد که حق نداری دفعه دیگر  هم خودت بروی ،یا اگر خواستی بروی کسی را نباید همراه خودت ببری.

 

اولین باری که کت و شلوار پوشیدی کی بود؟

 

من تا بعداز جنگ کتو شلوار نپوشیدم. موهای سرم را هم تا بعد از جنگ نگذاشتم که بلند شود.قبل از آن فقط یک بار سال سوم راهنمایی برای عکس گذاشتم تا موهایم  بلند شوند.پدرم قبل از ورود به مدرسه سر مرا با با ماشین شماره یک اصلاح می کرد.

 

هنگام درش خواندن هیچ کتک خوردی ؟

 

در مدرسه یک بار یک نفر سپاه دانشی سوال ریاضی پرسید و من بلد نبودم. بچه ها بلد نبودند. به جز یک نفر. همه را چوب زد یکی هم زمانی که در هنرستان شبانه روزی بودم .یک روز به ما گفتند که محل سلف سرویس دانش آموزان را باید هر هفته بر اساس برنامه، یکی از کلاس ها نظافت کند.

 

من و شهید بازیگر و چند نفر دیگر که در حال تمیز کردن بودیم سلف سرویس یک شیشه بزرگ داشت. ما داشتیم آن را  می شستیم. یک لحظه ذهنم خورد که مثلا به ما زور می گویند ابا مشت زدم وسط شیشه.شیشه به طور کامل شکست بچه ها رفتند و گفتند که وهابی شیشه ها را شکست.

مدیر هنرستان شخصی به نام آقای جاوید از خوانین رامهرمز بود.آقای مدیر فردای آن شب ،سر صف صبحگاهی مرا احضارکرد.من و شهید بازیگر را بردند جلو.گفت:شما شیشه شکستید؟

 

گفتم بله من شکستم اول یه کشیده زد زیر گوشم.نزدیک به دو متر قدش بود. آدم هیکل دار و قدرتمندی بود .یک خودکار گذاشت لای انگشتان من و طوری فشار  می داد که احساس می کنم هنوز انگشتم درد می کند.بعد  به زمین افتادم.

 

بچه هایی که پشت سر ما بودند خیلی ناراحت شدند. با اشاره او بلند شدم  و به گفت باید بروی شیشه بیاوری و اندازه بگیری و نصب کنب؟

 

چند متری که رفتم مسئول خوابگاه را فرستاد دنبالم که برگرد.

 

گفت نیازی نیست،صبح بخرید.دیگر نخریدیم.

 

چه موقع از جریان انقلاب خبردار شدید؟

 

قبل از اینکه مبارزات به استان ما کشیده شود به وسیله شهید علی نورالدینی متوجه بخشی از قضایا شدیم.

در مدرسه راهنمایی که درس می خواندیم حرف زدن و بحث سیاسی خیلی مشکل بود.تعدادی از کسانی که معمولا هوادار بعضی از احزاب بودند علیه طاغوت موضع می گرفتند.

 

یک معلمی داشتینم به نام محمدی که اهل مازندران بود. وی دینی تدریس می کرد.بیشتر صحبت های او در بحث تدریس کتاب دینی; پیرامون امام حسن(ع) و امام حسین (ع) بود.

 

 

ما از آقای محمدی سوال کردیم که چرا شما بیشتر موقع پیرامون این موضوع صحبت می کنی.گفت که آقا سید راهی جز این وجود ندارد و در همین حد می توانم صحبت کنم . ولی به همین زودی این حکومت واژگون خواهد شد و سقوط می کند.

 

راهپیمای ی و تظاهرات  علیه طاغوت شروع شد و اولین تظاهراتی که شرکت کردیم در بهبهان بود.حدود سال های اول و دوم راهنمایی بعد برگشتم دهدشت.

 

آن موقع دهدشت دو خیابان آسفالته داشت و یک فلکه بقیه نقاط هم خاکی بودند.بعد بهداری قدیم تا هنرستان ما خانه نبود.همه زمین کشاوری بود ما پیاده آمدیم.

 

چند قبضه نفربر با چند توپ ضد هوایی آورده بودند و در محدوده فلکه مرکز ی مستقر کردند و چیزی بالغ بر 2000 دانش آموز در اطراف مدرسه آقای میر احمد تقوی جمع شدیم و اقدام به سنگ پرانی و شعار دادن علیه نیرو های که مستقر بودند نمودیم.آنها هم یک چند تیر هوایی شلیک کردند.

 

با تشکر از فتحعلی بزرگمهر نژاد روایت گر حماسه آفرینی های استان کهگیلویه وبویراحمد ادامه گفت و گوی سید شکرالله وهابی زاده فرمانده سابق گردان تیپ 48 فتح استان کعگیلویه وبویراحمد به زودی در این پایگاه خبری منتشر می شود.

انتهای پیام/گ

 

نظرات کاربران

شبکه اطلاع رسانی دانا
قلم_گزینشی