به گزارش چهارفصل، شهيد محسن رستمي دريك خانواده مذهبي وزحمتكش ديده به جهان گشوده وپس از تلاشهاي چشمگير موفق به اخذ ديپلم گرديد و در همان ايام ازدواج كرد سپس به همكاري در اداره دارايي و امور اقتصادي دعوت شد ودر ضمن كاربه تحصیلات خود در دانشگاه ادامه مي داد بعداز مدتي به خاطر عشق به اسلام و وطن از طريق بسيج راهي جبه هاي حق عليه باطل شد و عاقبت براثر اصابت تركش خمپاره شربت شهادت نوشيد.
محسن كه بود؟ چگونه زيست وغم خود واين دنياي فاني راچرا وداع گفت؟ و....
محسن كوهي بود ازصخره هاي سخت،اقيانوسي بود كه همه چيز رادر خود بجاي مي داد ودم نمي زد.
محسن يك مرد بود و در عمل مردوالگويي بود براي همه آناني كه مي بايست راه اورا دنبال كنند.شجاع بود ودر شجاعت كم نظير،متعصب بودوتعصب او فقط براي رضاي خدا بود،دل رحم ومهربان بود تا آنجائي كه براي هر مستضعفي از ته دل گريه مي كرد.
متواضع وفروتن بود وهرگز در برابر بنده اي گردنكشي وناحقي نكرد.درويش وقانع بود وبه هرچيز كه در دست داشت راضي بود.
با همه دوستي برقرار مي كرد.كمتر حرف مي زد وخوب عمل مي كرد.درهمه صحنه ها مبارز شاخص بود ولي همه اورا فقط به اسم مي شناختند .
در برابر هيچ چيز و هيچ كس رودربايستي نداشت.رزمنده اي دليربود درپشت جبهه ودرخط مقدم نمازشب خوان بود وخدا ترس.همرزمانش راهرگز از ياد نبردو پابه پاي آخرين لحظه حيات پيش رفت.
پدر بود امانه يك پدربلكه يك معلم .يك اهرم بود براي انقلابش با اين همه شناخته نشد ودر گمنامي ومظلوميت خودغم خورد وحسرت وسرانجام نيز پرپر شد.
ولي محسن براي فاميل ودوستانش يك حركت فعال بود وخوشا بحال آناني كه اورا شناختند .
محسن در سال 1333 شمسي پابه عرصه جهان گذاشت ودر سن دو سالگي سايه پر مهر پدر از سرش كوتاه شدوبراي هميشه يتيم شد.زندگیش رادر يك خانواده فقير عشايري ومذهبي باخواهران وبرادران خردسالش آغاز نمود وطي دوران اوليه زندگي دچار ناراحتي ها وبيماريهاي متعددي شد از مارگزيدگي گرفته تا بيماري كبد، ولي او در برابر اينهمه ناملايمات ازپا درنيامد بلكه استوار و مقاوم چون صنوبري تنومند قد برافراشت وقتي در سال 124 به سن دبستان رسيد با مشقات فراوان خانواده در منزل يكي از اقوام در ياسوج ماند تا به دبستان برود وشاگردي كند و بياموزد آنچه را نمي داند.
او هميشه جزء شاگردان ممتاز دبستان بودمقاطع تحصيلي رايكي پس از ديگري با موفقيت در دبستان عشايري ودبيرستان ياسوج گذارند.
در سال سوم دبيرستان به علت گرايشهاي بيش از حد مذهبي به اتفاق چند نفر از دوستان درصدد تحقيق ومطالعه برآمدند كه با حوزه علميه قم مكاتبه كرده وجزوات ونشريات دريافت داشتند.واين مسئله منجر به اخراج ايشان ودوستانش از دبيرستان گرديد كه با زحمت فراوان توانستند بارديگر به دبيرستان راه يافتند.
در سال 1352 درگچساران ديپلم گرفت ودر سال 1354 به خدمت سربازي فراخوانده شد و در ارتش با درجه دپلم وظيفه اي آغاز خدمت نمود.
درمدت آموزش نظامي به علت برخوردهاي تند مذهبيش در جامعه طاغوتي ارتش آن زمان به يكي از شهرهاي مرزي كردستان تبعيد گرديد.
از تبعيدش دركردستان داستها داشت.زير بار ظلم نمي رفت تا آنجاكه درآن زمان با وجود ساواك در ارتش بي باكانه با ظلمها وزذالتها ومفاسد موجود علناً مبارزه مي كرد ودر حضور ردهاي بالاي ارتش آن روز به مقدسات طاغوت توهين مي نمود وترسي بخود را نمي داد وبفرموده خودش تمام افسران ودرجه داران پادگان خيال مي گردند كه ايشان جزو عمله ساواك است وبا اين ترتيب مي خواهم نارضيان ارتش را شناسايي نمايم واز اين روبه لطف خدا كسي راجرأت مقابله وبازخواست نبود.
دوماه در اداره راه وترابري ياسوج مشغول به كارشدوسپس در اداره دارايي ياسوج استخدام شد دوره حسابداري خودرا نشان داد واز كوچكترين اشتباه و حيف وميل تك ريالي بيت المال اغماض و چشم پوشي نداشت.
اوهرگزازبرخوردها كينه اي بدل نگرفت وآنها را گره گشاي مشكلات مي دانست.
يك روزبا يكي از همكارانش درگيري مختصرلفظي پيداكرد صبح زود فرداي آنروز به محض ورود محسن به اداره يك راست سراغ همكارنگرانش رفت وبا او بدون واسطه اي روبوسي نمود وبا شوخي به او گفتم چرا به اين زودي؟ درجواب گفتند ديشب در حال اداي نماز شب يادم آمدكه فلاني از من دلخور است.
واز همان لحظه تصميم گرفتم همه چيز رافراموش نمايم.محسن انتظار آرزويش رادر يك انقلاب جستجو مي كرد كه ناگهان جرقه انقلاب با وجود زمينه هاي قبلي توسط امام خميني در سال 1357 زده شد و محسن بهمراه ديگرهمرزمان منتظرش كه خون دلها خورده بودند همراه با مردم مشتاقانه براه افتادند.
همه ريشخندها وتهمتها و تعقيبهاي شهرباني وقت را تحمل نمودندتا اينكه انقلاب به پيروزي رسيد وبيقرار وسرمست ازاين پيروزي روزها و شبها در تلاش بود.
پس از پيروزي انقلاب و ايجاد نهادهاي انقلاب مدت زيادي به عنوان حسابدار وكارپرداز در جهاد سازندگي نوپاي استان بكارمشغول شد وبا پشتكار فراوان اين نهاد نوپارا از لحاظ سيستم مالي سازماندهي نمود كه همه جهادگران اوليه تلاشهاي وي را فراموش نمي نمايند.
در سال 1358 تشكيل خانواده داد كه حاصل اين ازدواج سه پسربه نامهاي محمود،مهدي وحامد ودختري بنام نصيبه مي باشد، فزنداني مانند خود در اوان طفوليت تا ابد يتم مانده ومي مانند تا طعم زحمات ومشقات پدر رادر يتيمي بچشند وباز هم مانند اوآبديده شوند.
انقلاب در ابتداي راه داشت ازپيچ زخمهاي خود مي گذشت كه ناگهان استكبار جهاني جنگ را توسط نوكر خود صدام در مهرماه 1359 به اين ملت تحميل نمود محسن از جمله كساني بودكه با اولين اطلاعيه دولت مبني بر فراخواني به جبهه مدت شش ماه تمام در حوالي رودكرخه و تپه هاي اله اكبر با دشمن جنگيد.
همرزمانش شاهد دليريها و فداكاريهاي محسن مي بودند او بارها دركنارهمرزمانش به جبهه رفت زندگي محسن براي همه مي تواند الگويي بادچند سال پيش با اصرار اقوام و خويشان بنياد ساختمان مسكوني را نهاد وبالاخره با قرض و زحمات زياد سقف خانه رادرست نمود ودرآن ساكن شد با وجود اينكه هم خودش وهم همسرش حقوق بگير بودند داخل ساختمان محسن هنوز نازك كاري و كچ كاري نشده و حياط واطاقهايش پس از چند سال درب ندارند.
بجاي دربها پارچه آويزان بود ومي باشد.بايد ديد محسن كه اين همه غمخوار انقلاب بود وقلبش بخاطر انقلاب در طپش بود چرا مورد كم لطفي قرا گرفت؟
اودر هركارخيري پيش قدم واز بانيان مسجد سيدالشهدا(ع) تل زالي بود او بسيار بخشنده بودودرآخرين نامه خداحافظي كه خطاب به دوستان و همكارانش در تاريخ 28/2/67 نوشته بود ضمن طلب بخشش از همه همكاران و اظهار مضامين عارفانه در قالب جملات زيبا كاملاً روشن و مشخص بود كه ديگربر نخواهند گشت.
شهید به آرزوي ديرينه اش رسيد وبالاخره در ساعت 12 و 50 دقیقه 4 تیرماه 67 در جبهه مهران به درجه رفيع شهادت نائل آمدوداغ فراق ابديش رابه دل همه گذاشت .
او پس ازخود حتي سفارش بچه هايش را نكرد بلكه خواسته بود بدين وسيله بفهاندكه در پشت جبهه به خانواده شهدا ورزمندگان سرسري نگذرد و ملت و مسئولين درفكرشان باشند.
انتهای پیام/گ
نظرات کاربران