به گزارش چهارفصل ، می نشینی روبروی یک زن و از او می خواهی که از شوهرش برایت بگوید، از سال هایجنگ و او نمی داند چگونه آن همه سختی و شیرینی را برایت روایت کند.
شهید نجاتعلی نیکونژاد در سال 1344 در روستای ده برآفتاب از توابع شهرستان بویراحمد، دیده به جهان گشود. مقطع ابتدایی و راهنمایی را در همان زادگاهش به تحصیل مشغول شد و در سال 1361 وارد سپاه شد.
مرد زندگی
زن حرف می زند و غمی که در نگاهش می نشیند را می بینم، غم نبودن مردش، که اول مرد زندگی بود و بعد مرد جنگ. مردی که رفتن و آمدن هایش بالاخره با رفتنی همیشگی تمام شد.
همسر شهید می گوید: همیشه دعا می کنم اگر خدا می خواهد مردی را ببرد، همسرش را هم با او ببرد چرا که مسئولیت بزرگ کردن بچه ها خیلی سنگین است.
زن ماند و تنهایی و بچه ها بی آن که در کودکی بدانند یا بفهمند پدرشان چرا رفتن را بر ماندن ترجیح داد، بزرگ شدند و حالا هم قدِ پدرشان شده اند و امروز می دانند چرا پدر رفت.
همسر شهید می گوید: ما درسال 61 ازدواج کردیم و حاصل این ازدواج یک پسر و یک دختر است.
وقتی خبر شهادت همسرم را آوردند، حسین، فقط یک سال و نیم داشت و دخترم زینب هنوز به دنیا نیامده بود.
او این چنین ادامه داد: در این چند سال که در جبهه بود هر وقت از مأموریت بر می گشت، به من می گفت شهادت در راه خدا افتخار می خواهد و کاش من این افتخار را پیدا کنم. می گفت مسیر شهادت برای هرکسی مهیا نمی شود جز این که خالص باشی و او از این نظر نمونه بود.
قدر شهدا را بدانیم
همسر شهید از دلتنگی هایش برایم گفت: دوست دارم یک بار دیگر به آن دوران برگردم، شاید بهترین سال های زندگی ام بود، دیگر مثل آن روزها پیدا نمی شود.باید قدردان شهدا باشیم، شهادت تصادفی نیست و خدا از بین بنده های خوبش بهترین ها را گلچین می کند.
این ها آخرین کلمات همسر شهید نیکونژاد در گفتگو با من بود : او رفت و غم فراقش برای همیشه به دل من ماند. باز هم دلم عجیب هوایش را کرده، می دانم او آن قدر مهربان است که طاقت دیدن اشک هایم را ندارد..
سردار شهید نجاتعلی نیکو نژاد در تاریخ 20 تیر سال 1365 در عملیات کربلای 1 در مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
گفتگو: ز.حیدری
منبع:ایل بانو
انتهای پیام/ع
نظرات کاربران