غلامحسن خورشیدیآزاد، رزمنده گچسارانی دوران دفاع مقدس در گفتگو با پایگاه خبری تحلیلی چهار فصل، با یادآوری نخستین روزهای جنگ گفت: وقتی مردم آواره را میدیدم که از اهواز و مناطق جنگزده، وحشتزده و سراسیمه با خودروهای شخصی یا ماشینهایی که کرایه کرده بودند وارد شهر گچساران میشدند، دیگر نتوانستم آرام بمانم. بهعنوان یک مسلمان و ایرانی لباس رزم پوشیدم و در کنار دیگر داوطلبان عازم جبهههای جنوب شدم.
وی ادامه میدهد: خوزستان آن روزها زیر آتش توپخانه و خمپارههای دورزن دشمن بعثی بود. حتی پل کارون در اهواز مدام هدف قرار میگرفت. من همراه جمعی از رزمندگان به جبهه آبادان اعزام شدم و شاهد خاک و خون کشیده شدن زنان و کودکان بیگناه و همچنین شعلهور شدن پالایشگاه عظیم آبادان که آن زمان بزرگترین پالایشگاه خاورمیانه بود، بودم.
شبهای پرالتهاب در آبادان
به گفته این رزمنده گچسارانی، فصل تابستان و هوای شرجی خوزستان شرایط طاقتفرسایی ایجاد کرده بود: از ساعت هشت شب تا چهار بامداد سنگر میساختیم؛ یک نفر نگهبانی میداد و دیگری سنگر میکند. شبی متوجه شدیم نیروهای عراقی قصد حمله دارند؛ اما پیش از آنکه به هدف برسند، با مقاومت ما زمینگیر شدند.
وی از خاطرهای با فرمانده خط، مرتضی قربانی، یاد میکند: یک شب ایشان برای سرکشی آمد. وقتی فهمید من کهگیلویهوبویراحمدی هستم و با این سن کم به جبهه آمدهام، مرا تحسین کرد و گفت احسنت بر تو که با روحیه قوی در خط مقدم ایستادهای.
نگهبانیهای سخت و لحظههای پرخطر
خورشیدیآزاد میگوید: شرایط جنگ باعث میشد هر نفر سه تا چهار ساعت بهتنهایی نگهبانی بدهد. شبها منورهای دشمن لحظهای میدان نبرد را روشن میکرد و تنها در همان زمان میفهمیدیم همرزمان اطرافمان هنوز زندهاند یا به شهادت رسیدهاند. خاکریزهای ما دائماً زیر آتش خمپاره و گلولههای دودزای دشمن بود.
عملیات حصر آبادان؛ از اعلام شهادت تا پیروزی
این رزمنده ادامه میدهد: یک روز فرماندهان اعلام آمادهباش کردند. ما بدون سنگر، هماهنگ با لشکر ۷۷ خراسان پیشروی کردیم؛ اما با پرتاب منورهای عراقی شناسایی شدیم و تعدادی از یارانمان شهید و مجروح شدند. من از نخستین کسانی بودم که خود را به پشت خاکریز دشمن رساندم و تا صبح درگیر شدیم. از هشت صبح تا شب نیز جنگ تنبهتن ادامه داشت. نهایتاً با مقاومت دلیرانه رزمندگان، دشمن عقب نشست و حدود ۶۰ نفر از نیروهای بعثی به اسارت درآمدند.
او با لبخند تلخی میگوید: در همین عملیات نام مرا بهعنوان شهید مفقودالاثر اعلام کرده و حتی عکس مرا چاپ کرده بودند؛ چراکه آنقدر پیشروی کرده بودم که از گروه خود جدا شده و به دستهای دیگر پیوسته بودم.
حضور در عملیات بستان و تنگه چزابه
خورشیدیآزاد درباره دیگر مراحل حضورش در جبهه توضیح میدهد: پس از حصر آبادان، راهی عملیات بُستان شدم؛ شهری که در اشغال بعثیها بود و زنان و مردان آن در اسارت دشمن قرار داشتند. با یاری خدا و رزمندگان، بستان آزاد شد و سپس بهسوی تنگه چزابه پیشروی کردیم. در این عملیات فرماندهمان شهید شد. برای عقب راندن دشمن، بلدوزرها را روشن کرده و با ایجاد سر و صدا نیز بعثیها را ترساندیم. آنها شبانه تانکهایشان را عقب بردند.
او یکی از تلخترین لحظاتش را چنین روایت میکند: گلوله تانک دشمن به سنگرمان خورد و من زیر آوار مدفون شدم. تنها لطف خدا بود که همرزمانم مرا زنده از زیر آوار بیرون کشیدند.
خاطراتی که همچنان زندهاند
خورشیدیآزاد میافزاید: پس از آن نیز در عملیاتهای مختلف جنوب و غرب کشور حضور یافتم. روزهایی که سختی، گرما، ترس و شهادت همرزمان لحظهبهلحظهاش در ذهنم زنده است؛ اما آنچه ماندگار شد، پیروزی ملت ایران و عزتی بود که خون شهدا برای این سرزمین رقم زدند.
انتهای خبر/
نظرات کاربران