به گزارش چهارفصل، امّ سلمه: روزى رسول خدا صلي الله عليه و آله در اتاق من نشسته بود و فرمود: كسى بر من وارد نشود. من بيرون اتاق منتظر ماندم. در اين هنگام حسين عليهالسلام وارد اتاق شد. صداى هق هق رسول خدا صلي الله عليه و آله را شنيدم كه مىگريست.
به داخل اتاق نگاهى افكندم ديدم حسين در بغل پيامبر صلي الله عليه و آله است و آن حضرت به پيشانى او دست مىكشد و مىگريد. عرض كردم: به خدا، متوجه نشدم كه او وارد شد.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: جبرئيل در اتاق با ما بود و گفت: او را دوست دارى؟ گفتم: از دنيا آرى همينها را دوست دارم جبرئيل گفت: بدان كه امّت تو، اين را در سرزمينى به نام كربلا خواهند كشت. جبرئيل، از خاك آن جا مقدارى برداشت و به پيامبر صلي الله عليه و آله نشان داد.
زمانى كه حسين را محاصره كردند تا او را به قتل رسانند فرمود: نام اين سرزمين چيست؟ عرض كردند: كربلا. فرمود: خدا و رسول او راست فرمود اين جا سرزمين كرب [اندوه] و بلاست.
متن حدیث:
«المعجم الكبير، جلد3 صفحه 108 »
انتهای پیام/گ
نظرات کاربران