به گزارش چهار فصل به نقل از شبکه اطلاع رسانی داناامام حسن (ع) پس از چند روزی که پیمان صلح را با معاویه بست و معاویه در مسجد کوفه پیمان شکست، به سمت مدینه رهسپار شد و آن حضرت در تمام مدت امامت خود که 10 سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگی کرد و هیچگونه امنیتی نداشت، حتی در خانه نیز در آرامش نبود و سرانجام به تحریک معاویه و به دست همسر خود (جعده ) مسموم و در روز پنجشنبه 28 صفر سال پنجاهم هجرت در سن 48 سالگى به شهادت رسید.
به گفته محمدبن جریر طبری « معاویه 70 مرتبه آن حضرت را مسموم کرد ولیکن اثر فورى و اساسى نگذاشت تا این که زهرى را جهت مسموم نمودن آن حضرت براى جعده دختر محمد بناشعث بن قیس کندى فرستاد و به همراه آن زهر، 20 هزار دینار فرستاد و 10 قطعه باغ از باغهاى کوفه را به نام او کرد و همچنن وعده داد بعد از انجام ماموریت، او را به ازدواج پسرش یزید بن معاویه درآورد. پس او در فرصتى خاص آن زهر را به خورد حسن بن على داد و مسمومش کرد».
جعده دختر اشعث بن قیس از خانواده هاى فرومایه، بسیار پست و فرصت طلب بود. او نسبت به امام مجتبى(ع) عقده داشت، شاید بدان جهت که نتوانسته بود از آن حضرت فرزندى داشته باشد. از این رو وقتى زهر از سوى مروان رسید و وعده ها را شنید و پولها را مشاهده کرد، ارتکاب آن جرم بزرگ را پذیرفت و در روزى گرم و سوزان که امام مجتبى(ع) روزهدار بود، به هنگام افطار زهر را در کاسه شیر ریخت و به آن حضرت خورانید.
ابن ابی الحدید مىنویسد: «چون معاویه خواست براى پسرش یزید بیعت بگیرد، اقدام به مسموم نمودن امام مجتبى(ع) کرد، زیرا معاویه براى گرفتن بیعت به نفع پسرش و موروثى کردن حکومتش مانعى بزرگتر و قوىتر از حسن بن على(ع) نمىدید، پس معاویه توطئه کرد، آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.»
در این توطئه، بیشترین نقش را مروان بن حکم که فرماندار مدینه بود ایفا کرد. وقتى معاویه تصمیم بر این جنایت هولناک گرفت، آخرین مرتبه، طى نامه اى سرى از مروان فرماندار خویش خواست تا در مسمومیت حسن بن على(ع) سرعت گیرد و آن را در اولویت قرار دهد.
مروان جهت اجراى این توطئه مآمور شد با «جعده» دختر اشعث همسر امام مجتبى(ع) تماس برقرار کند. معاویه در نامهاش نوشته بود که جعده یک عنصر ناراضى و ناراحت است و از جهت روحى مىتواند با ما همکارى داشته باشد و سفارش کرده بود که به جعده وعده دهد بعد از انجام ماموریتش او را به همسرى پسرش یزید درخواهد آورد و نیز توصیه کرده بود 100 هزار درهم به او بدهد.
امام صادق(ع) فرمود: جعده زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام مجتبى(ع) روزه داشت و روزهاى بسیار گرمى بود، به هنگام افطار خواست مقدارى شیر بنوشد، آن ملعون زهر را در میان آن شیر ریخته بود، به مجرد این که شیر را آشامید، پس از چند دقیقه امام(ع) فریاد برآورد: " دشمن خدا! تو مرا کشتى، خداوند تو را نابود کند. سوگند به خدا! بعد از من بهره و سودى براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و مفت و رایگان در راستاى اهدافشان به کار گرفتند. سوگند به خدا (معاویه) بیچاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذلیل کرد."
امام صادق(ع) در ادامه سخنان خود فرمودند: "امام مجتبى(ع) بعد از این که جعده او را مسموم کرد، دو روز بیشتر باقى نماند و از دنیا رفت و معاویه هم بدانچه وعده کرده بود وفا ننمود.».
معارفی برگرفته از وصیت امام حسن(ع) در آخرین لحظات حیات
شیخ طوسى(ره) از ابنعباس نقل می کند: در واپسین ساعتهاى عمر امام مجتبى(ع) برادرش امام حسین(ع) وارد خانه آن حضرت شد، در حالى که افراد دیگرى از یاران امام مجتبى(ع) در کنار بسترش بودند. امام حسین پرسید: برادر! حالت چگونه است؟ حضرت جواب داد: در آخرین روز از عمر دنیایىام و اولین روز از جهان آخرت به سر میبرم و از جهت این که بین من و شما و دیگر برادرانم جدایى میافتد، ناراحتم.
سپس فرمود: از خدا طلب مغفرت و رحمت مىکنم، چون امرى دوست داشتنى، همچون ملاقات رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان و فاطمه و جعفر و حمزه(علیهم السلام) را در پیش دارم. آنگاه اسم اعظم و آنچه را از انبیاى گذشته از پدرش امیرالمؤمنین(ع) به ارث داشت تسلیم امام حسین(ع) نمود. در آن لحظه فرمود بنویس: این است آنچه وصیت می کند بدان حسن بن علی به برادرش حسین بن علی: وصیت می کند که گواهی دهد معبودی جز خدای یکتا نیست که شریک ندارد، او پرستش می کند او را بدان جهت که شایسته پرستش است، شریکی در سلطنت ندارد و سرپرستی از خواری برای او نیست، و براستی که هر چیزی را او آفریده و بخوبی و به طور کامل اندازه گیری آن را مقدر فرموده، و شایسته ترین معبود، و سزاوارترین کسی است که او را ستایش کنند، هر که فرمانبرداری او کند راه رشد را یافته، و هر کس که نافرمانیش کند به گمراهی و سرگشتگی افتاده و هر کس به سوی او بازگردد راهنمایی گشته است.
من تو را سفارش می کنم ای حسین به بازماندگانم از خاندان و فرزندان و خانواده خودت که از بدکارشان درگذری، و از نیکوکارشان بپذیری، و برای آنها جانشینی و پدری مهربان باشی، و دیگر آنکه مرا با رسول خدا دفن کنی که من به او و خانه او شایسته تر از دیگران هستم...
و اگر از این کار مانع شدند و جلوگیری کردند، من تو را به حق قرابت و نزدیکی که خدا برای تو قرار داده و قرابتی که با رسول خدا داری سوگندت می دهم که اجازه ندهی در این راه به خاطر من به اندازه خونی که از حجامت گرفته می شود خون ریخته شود تا آنگاه که رسول خدا(ص)را دیدار کنیم و شکایت خود به نزد او بریم، و آنچه از این مردم پس از وی بر سر ما رفته به او گزارش کنیم...) این را فرمود و از دنیا رفت.
ممانعت از دفن امام حسن(ع) در کنار پیامبر(ص)
آنگاه که امام حسن(ع) دار فانى را وداع گفت، عباس بن على(ع)، عبدالرحمن بن جعفر و محمد بن عبدالله بن عباس به کمک امام حسین(ع) شتافتند و آن حضرت با کمک آنان جنازه برادر را غسل داد، حنوط کرد و کفن نمود، آنگاه به مصلی که در نزدیکى مسجد النبى(ص) بود منتقل نمودند، که آن مصلی را «بلاطه» مىنامیدند. در آن جا بر جنازه آن حضرت نماز گزاردند، سپس جنازه را جهت تجدید عهد و دفن، نزدیک مزار رسول خدا(ص) بردند.
در این هنگام « مروان بن حکم» فرماندار مدینه به همراه آشوبگران جلو آمدند و فریاد برآوردند: شما مىخواهید حسن بنعلى(ع) را در کنار پیامبر دفن کنید؟ از طرف دیگر عایشه سوار بر استر به جمعشان پیوست و فریاد زد: چگونه مىشود کسى را که من هرگز او را دوست ندارم، به میان خانه من داخل کنید.
مروان گفت: آیا سزاوار است عثمان در دورترین نقطه مدینه در قبرستان دفن شود و حسن بن على در جوار پیامبر خدا(ص) هرگز نمىشود، من شمشیر به دست مى گیرم و حمله مىکنم و ممانعتخواهم نمود.عدهاى از امویان و آشوبگران به دنبال بهانه بودند و مىخواستند فتنهاى به پا کنند که امام حسین(ع) با بردبارى جنازه برادرش را به سوى بقیع برگرداند و بنىهاشم را آرام نمود و در جوار جدهاش « فاطمه بنت اسد» در بقیع دفن نمود و از خونریزى و فتنه به همان وضعى که امام مجتبى(ع) وصیت نموده بود جلوگیرى کرد.
امام حسین(ع) رو به مروان کرد و فرمود: اگر برادرم وصیت کرده بود که در کنار جدش پیامبر(ص) دفن شود، مى فهمیدى که تو کوچکتر از آنى که بتوانى ما را برگردانى و جلو دفن جنازه او را در میان حرم پیامبر(ص) بگیرى. ابنشهر آشوب مىافزاید: به هنگام بردن جنازه امام مجتبى(ع) به سوى بقیع، افراد شرور و پست به پشتیبانى امویان به جنازه آن بزرگوار تیراندازى کردند، به طورى که هنگام دفن هفتاد تیر از بدن آن حضرت جدا نمودند.
طعنه و عتاب ابن عباس به عایشه هنگام دفن امام مجتبى(ع)
ابن عباس(ره) خطاب به عایشه (در حالى که چهل سوار در اطرافش بودند) گفت: « چه بیچارگى و بدبختى! امروز سوار بر استر شدى و یک روز سوار بر شتر گشتى (اشاره به جنگ جمل). تو مى خواهى نور خدا را خاموش کنى و با اولیاى خدا بجنگى. برگرد، آنچه دیگران مى خواستند انجام دادى و ماموریت خویش را به پایان رساندى، خداوند اهل بیت(ع) را یارى خواهد کرد، گرچه زمانى بگذرد...»
و در قسمتهایى از زیارات جامعه، خطاب به امامان معصوم(علیهم السلام) ماجراى شهادت آن بزرگوار را از زبان امام صادق(ع) چنین نقل مى کند: «یا موالى... انتم بین صریع فى المحراب قد فلق السیف هامته و شهید فوق الجنازة قد شکتبالسهام اکفانه [اکفانه بالسهام]...; اى سروران من...! شما کسانى هستید که بعضى جسدتان در میان محراب عبادت در حالى که فرقتان شکافته بود، به شهادت رسیدید و بعضى از شما شهیدى هستید که دشمنان اسلام بر جنازه شما تیراندازى کردند، به طورى که کفنتان سوراخ سوراخ گردید...»
انتهای پیام/گ
نظرات کاربران