به گزارش پایگاه خبری تحلیلی چهارفصل، مهدی نوری: آنچه میخوانید بخش دوم تکنگاری سفر به آذربایجان است. سفری که در هفته آخر اردیبهشت ماه و به دعوت سازمان فرهنگ و ارتباطات برای همراهی با هیات مذاکرات دیپلماسی فرهنگی ایران به این کشور انجام شد. بخش اول این گزارش روز گذشته منتشر شد و اینک:
*آداب چای آذری و جمعبندی حرفهای مهمانی
بعد از شام و ناهار بساطی به نام سفره چای روی میزها پهن میشود. چای آذربایجانی در استکان کمر باریک سرو میشود. مربا به جای قند. آب جوش آمده با سماور ذغالی و لیموی برش خورده که همیشه در استکان یک پر نازک از آن را میاندازند. لیمو به حسب آب و هوا همیشه اینجا هست هرچند که شنیدهام وارد هم میشود. مصرف مربا و لیمو ترش چیزی در حد مصرف قند و شکر در ایران است. مرباهای جالبی هم دارند از مربای پوست هندوانه تا گردوی با پوست. به این بساط «سفره چای» میگویند. چای در ضیافتها تا 3 بار تمدید میشد و میزبان و مهمان میدانستند در انتهای مجلسند.
*کاشکی ترک ایرانی بودم
یکی از مشکلاتم در این سفر ندانستن زبان آذربایجانی یا همان آذری معروف بود. همه افراد هیات مذاکرات ایران آذری را از برند. از شخص رئیس سازمان تا کارشناس فرهنگی رایزنی که اصالتا قمی بود. برگزاری نشستها و جلسات سرعت بالایی داشت. رئیس هیات ایرانی آذری را در حد دانستن ضرب المثلها و شوخیهای بومی و استناد به اشعار خودشان میدانست. این بود که نشستها بدون واسطه مترجم برگزار می شد و سرعت بالایی داشت هرچند به علت جذابیت موضوع و گل انداختن اصل حرفها، زمانش کوتاهتر نشد.
من غالب حرفهای مطرح شده را نمیفهمیدم. هی از کناردستیام ترجمه میخواستم و طوری شده بود که پرهیز داشتنند که کنار من بیافتند. وسط کار دیپلماتیک فشرده، باید ترجمه همزمان هم میکردند. ولی از لابه لای حرفها که رئیس هیات ایرانی این مذاکرات گاهی خودش برایم بعد از جلسه و در لابی هتل تعریف میکرد چیزهایی دستگیرم شد. یکی دو بار هم گفت هرجا مشکل و سوالی داشتی از خودم بپرس! و میگفت خیلی ناراحتم که تو زبان آذری نمیدانی. کاش لااقل ترک ایرانی بودی...!
*ترکتازی در خیابانهای باکو و بینالمدنی شدن بادکوبه
باکو شهر زیبایی است. منتها اشکالش این است که بین استانبول، پاریس و دوبی شدن مردد مانده است. برجهایش به برجهای دوبی و ابوظبی شبیه است. گذرگاههای عابرینش سنگفرش و تزئین شده مثل پاریس است با همان چراغها و سرسراها و معماری بیرونی خانههایش شبیه استانبول ترکیه است. چندپارگی در معماری این شهر که زمانی تحت تاثیر شوروی مهندسی میکرده به شدت مشهود است.
تست جادهای مسابقات رالی فرمول یک در شهر باکو
باکو 26 ژوئن یعنی 12 تیر ماه به مدت سه روز میزبان مسابقات رالی شهر فرمول یک است. دقیقا در خیابانهای اصلی. شهر در تدارک این رخداد بین المللی مهم که در نبود خیلی چیزها جنبه هویتی و البته تبلیغاتی و جذب توریست پیدا کرده است در دست آرایش است. کلی ادوات و ابزار از حصار بتونی مخصوص تا جایگاه نشستن تماشاچیان و حتی ساختمان تعویض لاستیک ماشینهای فرمول یک، کمپلکس از خارج وارد شده و در حال نصب و راه اندازی است.
آسفالت خیابانها کلا تعویض شده است و نورپردازی مخصوصی در خیابانها انجام شده است. همراه ما میگفت بالکن خانهها هم در این سه روز اجاره داده شده و این مسابقات چیزی در حدود 50 میلیون دلار برای این کشور 9 میلیون نفری آب خورده است. هزینهای که لابد به سود بلندمدتش فکر کردهاند. خلاصه بساط ترکتازی آذریها حسابی کوک شده بود. مسابقاتی که با وجود رقبای قلدر جهانی بعید است در آن برنده باشند.
*آذربایجان و گوشهچشمی به ترکیه آتاتورکی
یکی از افراد حاضر در همه نشستها و برنامههای ما که سمت امنیتی دارد بعد از طولانی شدن برنامهها و تا مجال را کمی غیررسمی میبیند کراواتش را در میآورد و روی میز میگذارد. با اینکه طبق پروتکل جلسات باید تا موقع خداحافظی از ما کروات را به گردن داشته باشد دیگر کروات را نصب نمیکرد!
همین قصه در مورد حجاب هم هست. دولت آذربایجان حجاب را مضیق و محدود کرد، اقبال مردم به این موضوع بیشتر شد. من در یک نیم نگاه به دو مرکز خرید در باکو بیش از پنج مغازه بزرگ و مدرن فروش لباس حجاب زنانه دیدم. رکوردی که احتمالا در تهران نداشته باشیم. این هم از اثرات پیشرفت ابلاغیهای؛ این هم از پیشرفت زورکی.
*دیپلماسی فرهنگی شکلی از دلبری است!
تا پیش از سفر هیچ شناخت و ذهنیتی از رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی نداشتم. در این سفر هم به فراخور حال خبرنگاری با حسن ظن همراهیام را آغاز نکردم اما هر چه پیشتر رفتیم دل ناچیزم به اینکه انقلاب اسلامی چنین مدیرانی در دل خودش پرورانده است روشن و شادتر میشد.
ابوذر ابراهیمی ترکمان فن مذاکره فرهنگی را بلد است. ذهنی تیز دارد و بداههپردازی چیرهدست است. طرف روبه روی خودش را میخنداند و با مطایبه و شوخی سر حرف را به مرتعی مصفا میکشاند. همین که طرف خندید یعنی وقت شکار. نشانهای که در طرف رو به رویی خودمان به کرات دیدم این بود که از جایی به بعد دستش را میگذاشت زیر چانهاش و شش دانگ حواسش را میداد به رئیس گروه ایرانی. این نه فقط از جذابیت حرفها که از نحوه ارایه و فرم بیان هم بود. او گاهی به لطیفهای ایرانی که آذربایجانیزهاش میکرد و گاهی با خاطره، یخ نگاه طرف را خورد میکرد.
آغاز دیدارها مثل دقایق اول خواستگاری است. به تعارف و تعریف رسمی و خوشامد و اینها میگذرد و اینکه به شما خوش گذشته است یا نه؟ این تکنیکهای ظریف دیپلماسی فرهنگی است که کار را بکشاند به مزاح و تعریفهای دوستانه. تصور کنید که داماد بتواند در همان نیم ساعت - یک ساعت صحبت در اتاق کناری، دل عروس خانم را بقچه کند و به دوش بیاندازد و بعد بلند شود که خب برویم. من کارم تمام شد! دیپلماسی فرهنگی چیزی در همین حدود است!
روز دوم
*دیدار با رئیس آکادمی علوم و یک بسته چند لایه!
10 صبح روز جمعه طبق برنامه به دیدار با رئیس آکادمی علوم آذربایجان میرویم. یکی از سه نفری که در روزهای بحرانی رئیس جمهور موقت را تعیین میکند: آقای عاکف علیزاده. ابراهیمی ترکمان برای رئیس آکادمی یک پیشنهاد ویژه داشت: ایجاد دانشنامه آذربایجان با مدیریت آکادمی علوم این کشور. پیشنهادی که با مقدمهچینی کوتاهی بیان شد و برق را در چشمان رئیس دواند.
رئیس سازمان فرهنگ نظر مساعد عاکف علیزاده را که گرفت، گفت ما در ایران تجربههای فربهی در این خصوص داریم. ایران قبل از انقلاب اسلامی یک دایره المعارف داشته است که بعد از انقلاب ادامه پیدا کرده است و دو دانشنامه فراگیر دیگر به آن اضافه شدند. اولی ایرانیکا بود که تبدیل شد به موسسه دانشنامه جهان اسلام و دو دیگر دایرة المعارف بزرگ اسلامی و دایره المعارف تشیع. موارد متعدد جمع و جورتر دیگری هم هست ولی این سه نهاد علمی و تحقیقاتی اصلیترین بار نگارش دانشنامه ایران را به دوش داشتهاند. رئیس قول داد که ما این تجربه را در اختیار شما قرار میدهیم.
دیدار هیات ایرانی با رئیس آکادمی علوم آذربایجان در ساختمان تاریخی این آکادمی
پیشنهادش باز یک مرحله و پرده سومی هم داشت. گفت به جهت زمانبر بودن و هزینه سنگین طرحهایی از این دست ما پیشنهادمان به شما این است که از ترجمه مدخلهای مشترک خودتان با مدخلهای دانشنامههای ایرانی آغاز کنید. و این گونه بسته پیشنهادی ویژه به رئیس آکادمی را تکمیل کرد. و کجایند اهل معنا و کجاست احمد سمیعی گیلانی و مرحوم مصاحب که ذوق این روزها را بکند و به ابوذر ابراهیمی ترکمان دستمریزاد بگوید؟
بعد از کمی استراحت و نوشیدن چای در رستوران بهاری یک پارک ساحلی دیدار ابوالفضل قارایف وزیر فرهنگ و گردشگری آذربایجان در برنامه بود.
به نشستن و دقت وزیر فرهنگ و گردشگری آذربایجان دقت کنید
حرف هایی رد و بدل شد که تقریبا رگههایی از مضامین دیدارهای قبل داشت. الا اینکه رئیس دستگاه دیپلماسی فرهنگی ما این بار به جای مغز آقای قارایف مستقیما باور و قلبش را نشانه رفت. چند سوال داشت. اول اینکه گفت حرفهای ما دولتمردان تا گوش مردم میرسد، ایده شما برای رسیدن از گوش تا قلبشان چیست؟ سوال را چنان محکم و متین پرسید که دستهای وزیر از روی میز روی پایش قرار گرفت. بعد شروع کرد از کارهایی که علمای شیعه برای صافی کردن ضمیرشان از پلیدی و کشیدن ریاضتهای اعتلابخش و تاثیر گذاری روی مردم داشتند، حرف زد. مفهوم نَفَس داشتن را خیلی تجربی و عینی توضیح داد. بعد گفت در ایران امام خمینی اولین فردی بود که حرفهایش از گوش در ته و توی دل مردم ریشه کرد.
ابراهیمی ترکمان به وزیر فرهنگ آذربایجان از محبت گفت و گفت تا مردم را دوست نداشته باشیم حرفمان برکت ندارد. و طوری شد که وزیر فرهنگ و گردشگری آذربایجان به ابراهیمی ترکمان میگفت حرفهای شما را در خانه برای خانواده و همسرم تعریف میکنم.
آقای فارسی همسفر ما بود، خود کارشناس رایزنی فرهنگی ایران در این سامان بوده است. او در حاشیه این دیدار برایم تعریف میکرد که کشوری که بارها مظاهر تشیع را در خودش منکوب کرده بود امروز با اقداماتی که شده، خودش 6 کتاب از علمای قم را به آذری ترجمه کرده است.
*شیخ را در محراب میجستیم در قصر میزبان ما شد
صبح جمعه طبق برنامه قرار بود به نماز جمعه آذربیاجان برویم. وقتی به همسرم از هتل تلگرام کردم که امروز نماز جمعه هم میرویم، برایم به شوخی نوشت که: نرو که قبول نیست! پرسیدم چرا؟ گفت چون خطبهها جزئی از نماز است و تو از آذربایجانی همانقدر میدانی که من از ترکی! اگر رفتی نماز ظهرت را هم بخوان! که خوب ز کل به خیر گذشت!
شیخ الاسلام پاشازاده در دیدار ایستاده سخنرانی کرد
جمعه ظهر به سرسرای شیخ رفتیم. آقای پاشازاده شیخ الاسلام قفقاز است. یک جغرافیای بزرگ را رهبری دینی میکند و آدم عیاری است. سبک زندگیاش در آن کاخ مجلل و البته بومی به شیوخ دست دو خلیج فارس شبیهتر بود. من فکر میکردم شیخ الاسلام را جمعه ظهر در مصلای نماز جمعه پیدا کنیم. یا در خطبه یا در قنوت. که اینطور نبود. خبرنگارها جمعیت بیشتری در این دیدار داشتند. من هم که قرار بود خبرنگار نباشم با حسرت به مخابره خبر نگاه میکردم.
شیخ ایستاده سخنرانی کوتاهی کرد که کسی را برای ترجمه حرفهایش نیافتم. فقط متوجه شدم در جایی از رهبر انقلاب اسلامی با بزرگی یاد کرد و گفت: خیلی خوشحالیم که ایشان قره باغ را زمین اسلام دانستهاند و با موضع روشن و صریحشان باعث قوت قلب ما در این منازعه شد. او همچنین در مورد آباد شدن زیارتگاهها و مساجد آذربایجان نکاتی گفت.
بعدتر رئیس هیات ایرانی هم ایستاده و به آذری سخن گفت. نشست رایزنی بیشتر مجلس سخنرانی بود.
بخش سوم این گزارش فردا منتشر میشود.
منبع:فارس
انتهای پیام/
نظرات کاربران