نظرخواهی

آیا ازعملکرد مهدی روشنفکر در توسعه شهرستان های بویراحمد، دنا و مارگون راضی هستید؟

تازه های سایت

24. خرداد 1396 - 14:41
یه روز پسر سرهنگ رو دیدم و گفتم چند وقت پیش سرهنگ رو دیدم ولی منو نمی شناخت، پسرش گفت بابام به دلیل عوارض ناشی از جنگ و جانبازیشون حالشون رو به وخامت گذاشته و ...

به گزارش سایت خبری چهارفصل به نقل از صبح زاگرس ،سید امین صداقتی نیا - ماه های اولی که رفته بودم خدمت سربازی بعد از آموزشی اومدم یاسوج و تو سپاه فتح استان مشغول خدمت شدم. جایی که خدمت می کردم سرهنگی بود بسیار منظم و بی تعارف و سختگیر که هر روز صبح بعد از خوندن چند صفحه از قرآن کارهای روزمرش رو مرور می کرد و چون من تنها سرباز اون واحد بودم خیلی بهم سختگیری می کرد و روی کوچکترین موارد هم بهم تاکید می کرد و تذکر می داد و طوری بود که همیشه یه جورایی ازشون می ترسیدم تا روزی که از اون واحد رفتم و بعد از اون همیشه براش احترام خاصی قائل بودم و هستم چون درس های زیادی تو زندگی بهم یاد داد و شاید به جرات بتونم بگم تو اون دوران فهمیدم که زندگی واقعی کردن یعنی چه.

از روزی که رفتم سرباز سپاه شدم برخی اسامی شهدا که بابام همیشه دربارشون برامون حرف می زد تو ذهنم بود و می گفت باید به عموهاتون افتخار کنید تا این که تو یکی از روزها که داشتم کارامو انجام می دادم و سرهنگ در حال قرآن خوندن بود، نگاهی بهش کردم و گفتم ببخشید جناب سرهنگ؛ سرشو آورد بالا و خیلی جدی گفت بله؟ گفتم شما کردستان خدمت کردین؟ گفت آره چطور مگه؟ گفتم شما شهید شیرودی رو می شناختین؟ کمی خودشو جم و جور کرد و با کمی تعجب پرسید شهید شیرودی خلبان؟ گفتم نه شهید شیرودی که از بچه های استان خودمون بود.

لحظه ای مکث کرد، بهم خیره شده بود، نگاهی به صفحات باز قرآن که جلوی روش بود کرد و بدون اون که چیزی بگه سرشو چرخوند سمت پنجره اما نتونست جلوی بغضشو بگیره و زد زیر گریه.

من مات و مبهوت سر جام میخکوب شده بودم و فقط سکوت من و اشک های سرهنگ بود که تو اون لحظه تو اتاق داشت معنی پیدا می کرد.

سرهنگ با چشمای خیسش برگشت و بهم نگاه کرد و آهی کشید و گفت حیف از این مردان، حیف و صد حیف...

سه سال بعد سرهنگ رو اتفاقی تو یادواره شهدا دیدم، رفتم پیشش سلام کردم، بهم نگاهی کرد و گفت شما؟ گفتم ای بابا جناب سرهنگ، فلانی هستم ولی نمیشناخت و کلی تعجب کردم چون سرهنگ خیلی باهوش و منظم بود و حتی فکر کردم ازم ناراحته ، بوسیدمش و خداحافظی کردم و رفتم.

یه روز پسر سرهنگ رو دیدم و گفتم چند وقت پیش سرهنگ رو دیدم ولی منو نمی شناخت، پسرش گفت بابام به دلیل عوارض ناشی از جنگ و جانبازیشون حالشون رو به وخامت گذاشته و ...

 

پی نوشت:

شهید سید مرتضی شیرودی زاده از رزمندگان و پاسداران استان کهگیلویه و بویراحمد در سال1342 در روستای "دَم عباس" چشم به جهان گشود، وی پس از پایان تحصیلات ابتدایی وارد بازارکار و تلاش شد و با شروع دفاع مقدس به عضویت سپاه درآمد.

این شهید سرافراز در عملیات های شکست حصرآبادان، فتح المبین و رمضان حضور فعالانه داشت و بارها مجروح و جراحت های سخت برداشت.

همزمان با دفاع مقدس مسئولیت هایی از قبیل گشت کمیته انقلاب اسلامی درخشکی و دریا، معاونت مهندسی رزمی وم عاونت طرح و عملیات را عهده داربود.

شهید شیرودی همرزم شهید چمران در کردستان شیر میدان نبرد بود چنانچه نیروهای کومله و دمکرات از اسم این شهید والامقام ترس و هراس داشتند.

این شهید عزیز بعد از ماه ها خدمت در منطقه صعب العبور کردستان سرانجام در تاریخ چهارم مرداد ماه 1366 در منطقه مهاباد به فیض عظمای شهادت نایل آمد .

.

من همیشه به قهرمانان میهنم افتخار می کنم و سعی می کنم که دربارشون بیشتر بدونم، مخصوصا اگه این قهرمانا از شهر و دیار و استانم باشه ؛ قهرمان جنگ باشن یا قهرمان میادین علمی و ورزشی، همه ی این ها افتخار آفرینن.

اما  قهرمانای جنگ و سربازان رشید میهن جایگاه والاتر و با ارزش تری دارن و افتخار می کنم در استانی هستم که آوازه و رشادت های خط شکنان و رزمندگانش همواره زبان زد خاص و عام بوده. 

 

شعری از خواهرم سیده فاطمه صداقتی نیا:

مادرم 

پسری برای جنگ زایید

تابوتی روی شانه های پدر سبز شد...

 

انتهای پیام/

نظرات کاربران

شبکه اطلاع رسانی دانا
قلم_گزینشی