نظرخواهی

آیا ازعملکرد مهدی روشنفکر در توسعه شهرستان های بویراحمد، دنا و مارگون راضی هستید؟

تازه های سایت

2. خرداد 1393 - 5:15
ابراهیم جهانفکر از رزمندگان دفاع مقدس که در عملیات آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد سال 61 حضور داشت از وقایع آن روز تاریخی و پیروزی شیرین رزمندگان اسلام می گوید.

به گزارش چهارفصل به نقل از سفیر دنا در حالی كه اشغال خرمشهر توسط عراق به عنوان آخرین و مهم ترین برگ برنده این كشور برای وادار ساختن ایران به شركت در هر گونه مذاكرات صلح تلقی می شد، آزاد سازی این شهر می توانست سمبل تحمیل اراده سیاسی جمهوری اسلامی بر متجاوز و اثبات برتری نظامی اش باشد.

آزاد سازی حدود 5400 كیلومتر مربع از خاك ایران؛ از جمله شهرهای خرمشهر، هویزه و پادگان حمید بود که با فرمان تاریخی امام خمینی (ره) و تاکیدات ایشان مبنی بر اینکه "خرمشهر باید آزاد شود" جوش و خروشی در بین رزمندگان پدید آمد.

سرانجام عملیات بیت المقدس در 30 دقیقه بامداد روز 10 اردیبهشت 1361 با قرائت رمز عملیات بسم الله القاسم الجبارین، یا علی ابن ابی طالب از سوی فرماندهی آغاز شد.

 

 

ابراهیم جهانفکر یکی از اولین مجاهدانی است که همراه دیگر زرمندگان با لبیک به فرمان امام (ره) کاری کردند به یاد ماندنی،خرمشهری ساختند از جنس خون.     

       

جهانفکر از جوانان عاشق جبهه و جنگ از دیار قهرمان پرور کهگیلویه و بویراحمد و شهرستان دنا بود که به همراه پدر و دو برادر دیگر خود پا به جبهه های جنگ حق علیه باطل گذاشت و در رکاب یاران بهشتی خود به درجه رفیع جانبازی نایل آمد.

 

 

 وی که متولد 1338 در سال 1361 برای انجام خدمت سربازی راهی پادگان ششم شکاری بوشهر شد ،او که حالا وارد ارتش شده بود و راهی برای رفتن به جبهه ها نداشت جز با اصرار فراوان و بعد از گذشت 9 ماه از خدمت سربازی با تقاضای رسمی و موافقت ارتش با حضور در گروههای اعزامی بسیج شهرستان دنا به جمع رزمندگان پیوست که طی این گزارش به سرگذشت وی در جریان آزاد سازی خرمشهر پرداخته ایم.

مطالب زیر از دست نوشته ها و خاطرات ناب این رزمنده دلاور هم استانی از عملیات بیت المقدس و چگونگی آزادسازی خرمشهر به دست رزمندگان دلاور ایران زمین است که به دلیل اهمیت و آشنایی نسل جوان با خاطرات آن روزهای جبهه و جنگ، منتشر می شود.

اکنون بخوان:

اسفند ماه 1361 بود که درپایگاه هوایی ششم شکار بوشهر مشغول خدمت مقدس سربازی بودم مثل پرنده ای درقفس که فکر ازادی است به یاد جبهه ها بودم ،آرزو داشتم بتوانم به آنجا بروم چون از طریق نیروی هوایی نمی توانستیم عازم جبهه ها شویم ،با عده زیادی از سربازان و درجه داران از طربق بسیج ثبت نام و روانه جبهه ها شدیم ،از آن همه شور و شوق و خاطراتی که در بین راه در مدت دو ماه و نیم ماموریت در جزیزه مینو بگذریم ،افراد تمدید خدمت شده که به درخواست خود تمدید کرده بودند را جدا کردند مثل اینکه بوی عملیات می آمد ،با عده ای که تسویه کرده بودند خداحافظی کردیم و بعد از ظهر اول خرداد ماه سال 1361 با چند دستگاه اتوبوس راهی خونین شهر شدیم در شور و شوق عجیبی غرق بودم ،می خواستم از خوشحالی پرواز کنم "خدایا کجا هستم؟" خدایا از این که توفیق جهاد در راهت را به ما عنایت کردی شکر گذارم .

 

 

شهادت برایم از هرشیرینی، شیرین تر بود

 

نمی دانم چرا آنقدر خوشحال بودم خوشی زندگی را فقط در جبهه ها لمس می کردم زیرا جبهه ها محل دل از دنیا بریدن بود و پرواز ملکوتی به سوی پروردگار،مدام این اشعار در ذهنم مجسم بود که :  " ای خوشا با فرق خونین در لقای یار رفتن *  سرجدا پیکر جدا در محفل دلدار رفتن "  شهادت برایم از هرشیرینی شیرین تر بود چون یقین داشتم که کشتن و کشته شدن ما هر دو پیروزی است ،از هیچ چیز نمی ترسیدم و تسلیم امر خدا بودم .

بعد از ساعتی وارد قرارگاه خاتم الانبیا شدیم در تیپ المهدی سازماندهی شدیم و کمبود تجهیزات را برطرف کردیم.

آری بوی جهاد می آمد، عملیات بیت المقدس شروع شده بود ،نزدیک غروب سوار بر ماشین ها به سمت خط مقدم حرکت کردیم، صدای انفجار خمپاره ها به گوش می رسید، پیش خود میگفتم براستی می خواهیم حمله کنیم ؟ همان را که از خدا میخواستم .

 

 

شب فرا رسیده بود که نزدیک خاکریزهای خودی از خودرو ها پیاده شدیم ،راننده اتوبوس ما را در آغوش گرفت و بشدت می گریست و می گفت خداحافظ شما ،ما را شفاعت کنید .

نماز را زیر بارش خمپاره ها خواندیم

به ستون و پشت سر هم به راه افتادیم، شب در تاریکی مطلق بود ،بعد از حدود یک ساعت به مقر رسیدیم خمپاره ها در اطرافمان به زمین می خوردند. نماز مغرب و عشا را زیر بارش خمپاره ها خواندیم ولی راز و نیاز و دعا تمامی نداشت با مرگ هیچ فاصله ای نداشتیم هر لحظه ممکن بود با انفجار توپ یا خمپاره ای تکه تکه شویم ،برایمان مهم نبود ،مهم بقای اسلام و امام عزیزمان بود. به خود میگفتم مثل کوه مقاوم باش که خوب راهی برگزیده ای و راه برحقی است"چون امام و رهبر برحق اند".

با خود می گفتم پس کی به عراقی ها می رسیم تا انتقام شهیدانمان را بگیریم، ساعت 12 شب بود که به ستون حرکت کردیم نرسیده به خاکریزمان و در روشنایی انفجار خمپاره دیدم چند نفر از عزیزانمان شهد شیرین شهادت را نوشیدند و بر زمین افتادند در طرف راستمان یک جاده بود ،وارد آتش و خون شدیم باران گلوله از همه طرف می بارید آسمان و زمین گلوله باران شده بود ،مطمئن نبودم بتوانم قدم دوم را بردارم راز و نیاز با پروردگار را فراموش نمی کردیم با یاد خدا دل هایمان آرام و قوت می گرفت.

http://www.safiredena.ir/images/L/sobhezagros.ir-112133-asli.jpg

تعدادی از رزمندگان به شهادت رسیدند و وعده ای نیز مجروح و به عقب برمی گشتند، صدای یامهدی مجروحان به گوش می رسید ،هنوز در ستون به حرکت بودیم که با روشن شدن منور دشمن نظاره گر پیکر پاک شهیدان می شدیم و با خاموش شدن به حرکت ادامه می دادیم .

 

 

به چشم خود میدیدم که دوستانم چگونه برزمین می افتند

 

با خواندن قرآن نیرو می گرفتیم و با گفتن یا مهدی همدیگر را تشویق به حرکت می کردیم با چشم خود می دیدم که دوستانم چگونه بر زمین می افتند.

صدای تانک ها و لودر هایی که در حال ساختن خاکریز بودند به گوش می رسید و در میان آتش و خون به حرکت ادامه می دادیم، بعد از نیم ساعت شلیک ها فقط از سمت راست ادامه داشت، بعد از چند لحظه به خاکریز عراقی هایی رسیدیم که گردان خط شکن همه را به درک واصل کرده بود.

 ما گردان پشتیبان بودیم از خاکریزها عبور کردیم دشمن هم نیروهای ما را زیر آتش شدید گرفته بود که با دستور فرمانده به خاکریز عراقی ها که 50 متری ما بود برگشتیم.

بعد از چند لحظه دستور حرکت دادند، آتش کاملاً خاموش و خبری از عراقی ها نبود بعد از حدود یک ساعت پیشروی یک اسیر گرفتیم و به پاکسازی ادامه دادیم و نماز صبح را با حال و هوای خوش خواندیم .

هوا در حال روشن شدن بود که به دهکده نسبتاً بزرگی رسیدیم آنجا را پاکسازی و به جلو حرکت کردیم.

قدری از بچه ها جلوتری افتاده بودم و با فاصله پشت سر هم می دویدیم ،از ریخت و پاش درون سنگرهای دشمن مشخص بود که تازه فرار کرده اند.

در ادامه حرکتمان به رودخانه ای برخورد کردیم ،آن طرف رودخانه خونین شهر بود که به خود می بالید زیرا زره زره خاک آن شاهد ایثار زرمندگان بود.

 

 

دو دل بودم که برای تصرف پل کدام جهت را انتخاب کنم طرف راست را انتخاب و وارد نخلستان شدم ،بچه ها به دنبال من در حال حرکت بودند 50 قدمی بیشتر حرکت نکره بودم که چند ساختمان جلویم آشکار شد.

یک عراقی از درب اتاق خارج شد ،به صورت خمیده اطراف را نگاه می کرد ،چشمش به من افتاد فوراً چند گلوله به سویش شلیک کردم خودش را به درون اتاق انداخت ،به درون ساختمان رفتم باصدای تکبیر و شلیک خانه را پاکسازی کردم ،از وجود مبل ها و تلویزیون رنگی و فرش های گرانقیمت می شد حدث زد که اتاق فرماندهی بعث است.

 

خونین شهر دگر بار خرمشهر می شد

 

بسیار تشنه بودم همین که خواستم از درب ورودی حیاط بیرون بروم پل " نو " را دیدم که در شمال غربی خرشهر قرار داشت می خواستم از روی پل عبور کنم و وارد خونین شهر شوم که دو نفر دیگر از برادران به من رسیدندمقداری خون در جاده ریخته شده بود ، معلوم بود که عراقی هایی که زخمی شده بودند از روی پل عبور کرده اند گفتم مواظب باشید ممکن است پل را منفجر کنند.

بر روی پل رفتیم در همین حین یک خودروی عراقی که اساسیه منازل مردم خرمشهر را حمل می کرد و 10نفری بر روی ان سوار بودند به طرف ما آمد تا بلکه از روی پل عبور و فرار کنند،

آنها را به رگبار بستیم ،حدود 20 قدمی ما توقف کردند همه را اسیر کردیم ،دو نفرشان از ناحیه پا زخمی شده بودند اسرا را تحویل نیروهای ایرانی دادیم و وارد خونین شهر شدیم .

 

 

اری خونین شهر دگر بار خرمشهر می شد خانه ها را یکی پس از دیگری پاکسازی کرده و به جلو رفتیم،عراقی هایی را که پا به فرار گذاشته بودند هدف گلوگه قرار میدادیم ،از تشنگی بدنم سست شده بود ارزوی جرئه ای آب داشتم.

دو خودرو و یک تانک دشمن که درحال فرار بودند توسط یکی از رزمندگان با ار پی جی به آتش کشیده شد که بعد از 2 کیلومتر پیش روی در خرمشهر به دو خاکریز بزرگ رسیدیم که در همین حین با نفرات دشمن درگیر شدیم و حدود 50 نفر از عراقی ها را اسیر کردیم .

بعد از حدو یک ساعت ماشین های خودی پیدا شدند که آب و غذا برایمان آورده بودند ،بعد از صرف غذا خط را به دیگر برادران سپردیم و به پل نو برگشتیم ،تیپ ما بر روی پل نو مستقر شده بودند.

 

 

رادیو جریان آزاد سازی خرمشهر را اعلام کرده بود

 

تعدادی از دوستان را دیدیم سراغ سایر دوستان را گرفتیم تعدادی شهادتشان قطعی و تعدادی مجروح و از تعدادی بی خبر بودیم.

محشری برپا شده بود، از یک طرف شهدا و از طرف دیگر اسرا و مجروحین را جمع آوری و به پشت خط حمل می کردند.

بعد از ظهر گروهان ما را به سمت گمرگ خرمشهر حرکت دادند سمت راست گمرک پاسگاهی قرار داشت که متصل به رودخانه بود و آن طرف رودخانه عراق بود با اجسادی که از ترس جان خود را به آب انداخته و به هلاکت رسیده بودند.

آن شب در پاسگاه از منطقه حفاظت کردیم ،فردای آن روز یعنی سوم خرداد درون گمرک 400 نفر از عراقی ها به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند و یک هلی کوپتر دشمن به آتش کشیده شد.

 

 

بعد از ظهر بود که صدای تیر و توپ همراه با تکبیر به آسمان بلند شد،جریان را سوال کردیم گفتند رادیو جریان آزاد سازی خرمشهر را اعلام کرده است ،نماز شکر به جا آوردیم و فردای آن روز جهت مرخصی 8 روزه روانه منزل شدیم .

اکنون ما مانده ایم و نسل انقلابی که یکی یکی از این دنیا رخت بر میبندند و زمانی شاید آیندگان باور نکنند که چه وقایعی رخ داد وچه رشادت هایی که انجام گرفت همچنان که همین حالا نیز کور دلان و کران باور ندارند و درک نمی کنند.

 

 

یادشهدا گرامی و پر رهرو باد  

 انتهای پیام/گ

 

نظرات کاربران

شبکه اطلاع رسانی دانا
قلم_گزینشی