به گزارش چهار فصل به نقل از سایت مردم استان (ک و ب)- سید مسعود پرهیزگاری؛ شاید چند روزی از روز بزرگ ۹ دی گذشته باشد، روزی که بساط فتنه و فتنه گران از دامن پاک نظام جمهوری اسلامی ایران برچیه شد و لکه ننگی برای همیشه بر پیشانی روسیاهان تاریخ ماند؛ اما مظلومیت نظام و بسیجیان خامنه ای در ۸ ماه دفاع مقدس، هیچ گاه فراموش شدنی نیست و به زمان و مکان خاصی وابسته نیست که همه روز ها عاشوراست و کربلا همچنان جاریست.
مظلومیت بسیجیان شهید فتنه ۸۸ مرا بر ان داشت تا به یادشان قلمی بر صفحه سفید کاغذ بنگارم که انگار در برابر ایستادگی شهدای ۸۸ روسیاه ماند و قلمی که ننوشت بر بسیجیان خامنه ای در ۸ ماه دفاع مقدس چه گذشت… .
حتی یاسوج، شهری که مردمانش به ایستادگی معروفند، این بار قصه ایستادگی یکی از فرزندانش را نشنید و یا نگذاشتند تا بشنود…
و این توفیق رفیق راه من شد تا از یک شهید مظلوم بنویسم و روایتگر مظلومیت بسیجیان دهه ۸۰ هجری شمسی باشم.
دهه ای که خورشید تابان ولایت بر پهنای آسمان ایران می تابد و تاریکی ها را به محاق می فرستد.
شهید ناصر امیر نژاد، دانشجوی رشته هوافضای دانشگاه آزاد واحد علوم تحقیقات تهران.
شهید مظلومی که ۴ سال پیش شهید شد و هنوز که هنوز است حتی هم شهری های او نامش را به عنوان شهید نمی شناسند. و شاید حتی نامش را هم نشنیده باشند.
ناصر در کوران حوادث فتنه ۸۸، مردانه ایستاد و مظلومانه شهید شد اما پدر شهید در ان ایام حتی عکسی از ناصر را در جایی منتشر نکرد تا ضد انقلاب و فتنه گران از عکس فرزند شهیدش برای رسیدن به مقاصد شوم خود سوء استفاده نکنند و نام شهید را در جریان پرونده کشته سازی فتنه گران بدنام نکنند.
ناصر در سال ۶۵ در محله محمود آباد یاسوج متولد شد و پس از طی مراحل تحصیل مدرسه، در دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران و در رشته هوافضا قبول شد تا آخرین سرنوشتش را در تهران رقم بزند و نامش به گمنامی در تاریخ پر حرارت انقلاب اسلامی ایران ثبت شود.
ناصر شاید نمی دانست قبولی در رشته هوا فضای تهران باعث می شود که سینه اش جلو تیر فتنه گران قرار گیرد و هوایی بشود؛ نمی دانست هوافضا، فضای دیگری را برای او رقم خواهد زد و هوای دیگری در کوی عاشقان حسین مظلوم (ع).
اما خوب می دانست که کدام راه را انتخاب کند؛ با ثبت نام در دفتر بسیج دانشجویی دانشگاه و حضور فعال در این نهاد انقلابی -دانشجویی مسیر اجتماعی، سیاسی و فکری اش را انتخاب کرده بود و الحق در دورانی که خیلی از بزرگان و نخبان ظاهری عرصه سیاست سکوت را بر دفاع از ولیشان ترجیح داده بودند، این بسیجیان گمنام بودند که حضور را در برابر آسایش انتخاب کردند و نگذاشتند که ناقوس جنگ نشان نامردی را بر سینه هایشان حک کند و علی و حسین را در صفین و کربلا تنها نگذاشتند.
روز های آخر تحصیلات دانشگاهی اش را سپری می کرد و برای ورود به کار تحقیقاتی خود را آماده می کرد که فتنه گران فرصت حضور یکی دیگر از نخبه گان دانشجویی به مرکز تحقیقاتی شهید ستاری را ندادند.
همه مردمان انقلابی ایران از فتنه گران شکایت دارند ولی این پدر شهید هر چند خون شهیدش را تقدیم به بقای انقلاب کرد ، شکایتش را نسبت به موسوی و کروبی تقدیم دستگاه قضا نمود تا در کنارهزاران پرونده شکایت از سران فتنه در انتظار قصاص قاتلان فرزند خود و فرزندان مظلوم میهن باشد.
شاید ۳۰ خرداد ۸۸ هیچ گاه از ذهن پدر، مادر، برادران و مخصوصا تنها خواهر ناصر پاک نشود اما مردمان شهر مان این روز را به خاطر نمی آورند و حتی به خاطر نسپرده اند.
شاید اگر از مادربزرگ ناصر بپرسیم، آن روزهای شلوغ تهران را هرگز فراموش نکند که می خواست نوه اش را در ازدهام تهران به آغوش بگیرد اما … روزگار این چنین برایش رقم زده بود که وداع اخری هم در کار نباشد…
پهلو واژه ای آشنا برای گمنامان همیشه جاوید تاریخ، شهدای فاطمی و فرزندان زهرایی ۸ سال دفاع مقدس بود و انگار این بار در ۸ ماه دفاع مقدس نیز این واژه با شهدای ما عجین شده است …
شاید ناصر در لحضه آخر زیر لب زمزمه می کرد یا زهرا (س) … و این بود راز تیری که به پهلویش اصابت کرد.
انتهای پیام/گ
نظرات کاربران