به گزارش چهارفصل ، شیخ اسماعیل، خواجه عبدالله انصاری (قدس سره) عارف بزرگ و نامی مسلمان در ماه شعبان سال 396 هجری قمری در کهندز به دنیا آمد و 84 سال را از سر گذراند. دودمان بزرگ خواجه هزار سال قبل در هرات و بلخ، کانون ثقافت اسلامی عصر خویش بود و در همان زمان که جلال و عظمت سامانیان در اوج خود بود، مرکز پرورش تمدن خراسانی اسلامی شمرده میشد. خواجه در چنین محیطی از فضل و فرهنگ، یعنی «هرات» پرورش بافت و سیرتی به خود گرفت که مجموعه علوم و هنرها را در خود جای داده بود. خواجه عارف بود، مفسر بود، محدث بود و ادیب.
خواجه عبدالله انصاری از بزرگان علما و فضلا بوده و در زبان عربی و حدیث بهره کافی داشت. خواجه عبدالله اما در ادبیات نیز جایگاه والایی دارد و استاد زمانه خود در نظم و نثر بوده است. خواجه از مریدان شیخ ابوالحسن خرقانی بود و چنانچه در مقالات خود میگوید: «عبدالله مردی بود بیابانی، میرفت به طلب آب زندگانی ناگاه رسید به ابوالحسن خرقانی. چندان کشید آب زندگانی که نه عبدالله ماند و نه خرقانی.»
مصنفات و آثار شیخ بسیارند. «منازل السائرین» یکی از این کتب است که به شرح مدارج سیر و سلوک عرفانی پرداخته است. الهینامه، رساله صدمیدان، محبتنامه، قلندرنامه و هفتحصار از آثار دیگر این عارف ایرانی و مسلمان است.
* عارفی اجتماعی؛ نفی رهبانیت در نظر خواجه
کار مهم دیگر خواجه این بود که تنها به مقامات روحی و اشراقی محدود نشد، بلکه اخلاق روزمره عملی و معیشتی را نیز در آن دخیل کرد تا یک عارف و صوفی حتما مرد اجتماعی مفیدی باشد و از رهبانیت برکنار بماند. بنابراین، خواجه عبدالله شریعت را با حقیقت پیوند داد و این هر دو را با زندگی تطبیق کرد.
در اخلاق و معاشرت خواجه حکایات گوناگونی روایت کردهاند که نشان میدهد چگونه میان عرفان و زندگی با مردم را جمع کرده است: «چون با جماعتی به طعام خوردن مشغول شود، اگر روزه نافله دارد بگشاید کی موافقت جماعت اولیتر و خود را به قرائی و زاهدی ننماید به خلق تا از ریا دور باشد... چون دست بشست به ازار خویش پاک کند کی مکرو هست کی جماعتی دست به یک ازار پاک کنند.»
* «شریعت»مداری خواجه
خواجه در تایید شریعت و ظاهر دین نیز میگوید: «شریعت همه حقیقت است و حقیقت همه شریعت و بنای حقیقت بر شریعت است و شریعت بی حقیقت بیکار است و حقیقت بی شریعت بیکار و کارکنندگان جز این دو بیکار است.» سخن خواجه پیرامون حسین حلاج هم در نوع خود جالب، بدیع و دقیق است. خواجه عبدالله انصاری درباره او میگوید: «من وی را نه پذیرم و نه رد کنم؛ شما هم چنین کنید... وی را موقوف گذارید و آن کس که او را بپذیرد دوستتر از آن دارم که رد کند... وی امام است و در آن جور بُود بر وی که گفتند که وی میگوید پیغامبری است و نه چنان بود.»
متن زیر، بخشی از نثر خواجه در باب «عشق» است:
«اگر بسته عشقی خلاص مجوی و گر کشته عشقی قصاص مجوی، که عشق آتشِ سوزان است و بحری بیپایانست. هم جان است و هم جان را جان است. و دل در یافت وی ناتوان است و عاشق قربان است، نهانکننده عیان است و عیانکننده نهان است. و روحِ روح است و فتحِ فتوح است. اگرچه روح حیات اجساد است، عشق حیات فواد است. اگر خاموش باشد دلش را چاک کند و از غیر خودش پاک کند. و اگر بخروشد وی را زیر و رو کند و از غصه او شهره کوی را خبر کند. عشق درد نیست ولی به در آرد. بلا نیست ولیکن بلا سر مرد آرد. چنان که علت حیات است همچنان سبب ممات است. هرچند مایه راحت است پیرایه آفت است. محبت محب را سوزد نه محبوب را و عشق طالب را سوزد نه مطلوب را.»
نظرات کاربران