به گزارش چهار فصل به نقل از سایت مردم استان (ک و ب)- سحر دانشور؛ بالاخره نمایشگاه کتاب یاسوج افتتاح شد و چشممان بعد از پوسترها و تبلیغات آبی اش به خود نمایشگاه و محتویاتش روشن شد. سعی کردم ساعت رفت و آمدم را با سرمای این روزهای یاسوج، غروب زودهنگام خورشید و اذان مغرب هماهنگ کنم که نتیجه همه این هماهنگ سازی ها، رسیدن قبل از اذان مغرب به خانه باشد، البته با احتساب این نکته که وسعت نمایشگاه آنقدرها نیست که به زمانی بیش از این مقدار نیاز داشته باشد.
هم مسیر شدن با مادر و امتثال اوامر مادرانه اش کمی نقشه از پیش تعیین شده ام را دست کاری کرد و برنامه ریزی ام را با تاخیری۴۵ دقیقه ای دست به یقه کرد، این بود که بعد از یک گشت کوتاه و سریع در نمایشگاه برای برانداز کردن وزن کلی انتشاراتی های حاضر در مصلا و به یقین پیوستن حدس همیشگی ام یعنی عدم حضور پررنگ انتشاراتی های قوی و حضور سبک همان چند نشر معتبر حاضر در نمایشگاه کتاب یاسوج و تصمیم برای خرید چند کتاب و نیافتن کتاب های مدنظر؛ عقربه های ساعت، نزدیک شدن لحظات گلبانگ محمدی را با صراحت هرچه تمامتر به انضمام در هم شکستن برنامه ریزی شخصی بنده اعلام کرد.
این بود که در حالی که بلندگوهای نمایشگاه به جای اذان در حال پخش موسیقی برای افزایش شور و نشاط مخاطبین بود به غرفه اطلاعات رفتم تا از محل نمازخانه نمایشگاه بپرسم و در کمال خونسردی با به یقین پیوستن حدس دیگرم یعنی نبود نمازخانه در نمایشگاه مواجه شدم!
و البته زنده شدن این سوالِ دوباره که چرا متولیان نمایشگاه که می توانند تمام سطح شهر را به رنگ و بوی تبلیغات خود آغشته کنند از تعبیه یک محل مناسب برای اقامه نماز در محل نمایشگاه عاجزند؟! آیا نماز در این بهبوهه کم اهمیت ترین مقوله نیست؟
نکته اینکه تا به حال حضور نگارنده در هر نمایشگاهی در شهر یاسوج مصادف بوده با ساعت اذان و نیافتن نمازخانه و البته به استخوان رسیدن این کارد نیمه زهری و پرسش دوباره این سوال که: با این درد چه باید کرد؟ آیا همزمان شدن ساعت بازدید از نمایشگاه ها با اذان مغرب از لزوم وجود نمازخانه در هر نمایشگاهی پرده برنمی دارد؟
نمازخانه که ندارید، لااقل به وقت اذان موسیقی پخش نکنید و بگذارید صدای اذان در این ساعت، محوطه را پرکند! این آخرین جمله من بود خطاب به مسئولی که در این خصوص با او صحبت می کردم.
نظرات کاربران